صفر مطلق+۲۳

 

 

دلم میخواد بنویسم....خیلییییی هم دلم می خواد از گذر ساده ی روزهام بنویسم...اما نمیشه... نمیتونم....دستام پیش نمیره... و حتی ذهنم! 

 

بهتره تیتر وار بگم....۵شنبه رفتم موهامم کوتاه کردم.البته چون نمیخواستم قدش خیلی کوتاه شه بیشتر از جلو کوتاه شد....همه میگن خیلی بهم میاد....میگن خیلی عوض شدم!....بد نیست....بهر حال تغییر لازمه دیگه 

 

جمعه دوستم اومد خونمون و بحثایی پیش اومد که شاید یه روز اگر سر حال بودم و حسش بود نوشتم! 

 

این روزا یعنی چیزی حدود ۲ هفته من همه اش سر گیجه و حالت تهوع(با عرض پوزش از خوانندگان محترم) و معده درد داشتم....یکی دو بار هم تا درمانگاه رفتن پیش رفت.... دیروز اینقدر حالم بد شد که سر کار نرفتم....البته علائم سرماخوردگی هم به اون درد معده اضافه شده بود... عصر با دایی جان رفتیم دکتر....دکی هم فرمود که ورم معده دارم و یه عالمه قرص داد بهم!!!!! کلی هم پرهیز غذایی....همه ی این پرهیزا یه طرف این قسمتش که چایی بهم ممنوع شد رو کجای دلم بزارم؟؟؟؟ آخه من بی چایی نصف روز هم طاقت نمیارم که!!!!!.....(الان فکر کنم معلوم شد چرا نمیتونم بنویسم!!!) 

 

همه اش توهم یه لیوان چایی که داره بخار ازش میره بیرون و بوش همه ی اتاقو گرفته می بینم!!!! 

 

احتمالا یه آندوسکوپی باید برم شاید زخم معده هم داشته باشم.... نه که خیلی روح و جسم سالمی داشتم اینم بهش اضافه شد.... 

 

۴شنبه و ۵شنبه تعطیل شدیم....به دلیل آلودگی هوا.... گرچه اکوسیستم بسیار طفلکیه واسه این آلودگی اما ما دست همه س عوامل این تعطیلی رو صمیمانه می فشاریم چون به این چند روز تعطیلی برای کمی تعدیل نیرو و اعصاب نیاز شدید داشتیم! 

امروز مجبور شدم بیام تا یه سر و سامانی به کلینیک بدم که شنبه دچار هرج و مرج نشیم! 

 

فردا عصر برای آخرین بار به اون کلینیک خودم که خصوصی بود میرم! فردا روز آخر قرار دادمه....بعد از ۳ سال تمام!....دلم میگیره تا یادش می افتم....دلم واسش تنگ میشه....اونجا خاطره های تلخ و شیرینی دارم.... 

دیگه قراردادم رو تمدید نمیکنم....تصمیمات دیگه ای برای آینده ام دارم.... 

خدا جونم تنهام نزار 

 

پ.ن: یک! یادته اون اتاق رو؟؟؟....تو یکی از مهمترین خاطراتشی هاااا.....رها رو یادت هست؟؟؟ الان پیش دبستانیه....میبینی چه زود عمر میگذره.... 

 

پ.ن۲: من برای خودم متاسفم.... و برای هر کسی که اشتباهی مثل اشتباه من داشته باشه.... و برای همه ی اونایی که حرف من رو نمیفهمن یا می فهمن و خودشون رو به نفهمی میزنن.... باید جواب داد....چقدر همه بد شدیم! 

 

پ.ن۳: بعضی وقتا میدونی چیزی که میشنوی حقیقت نیست اما همین که طرفت داره این طور فکر میکنه بهت احساس خوبی میده! و این چقدر بده.... 

 

پ.ن۴: امام رضا؟ امروز ۳شنبه اس....یادت نرفته که؟؟؟....خودم که همین الان یادم اومد یهو

نظرات 2 + ارسال نظر
لیلی سه‌شنبه 29 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 04:49 ب.ظ

هیچی نفهمیدم!

رازقی دوشنبه 5 دی‌ماه سال 1390 ساعت 11:52 ق.ظ

باز که تو به هم ریخته ای دختر. چی شده باز؟

نه بابا.... خوبم.... باید یه وقتایی نا آرومی باشه تا ارامش معنا پیدا کنه دیگه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد