شعر!

دارد که ویران میشود تن 

از سایه های سرد غمبار 

یعنی که می میرد خودش را 

در لحظه های پوچ تکرار 

 

روزی که می آید دوباره 

از پله های پیچ در پیچ  

ازفلسفه با طعم نیچه 

در زنگ های هیچ بر هیچ  

از پنجره تا میز آخر  

می رفت و برمی گشت صد بار  

بی هیچ کشف تازه ای در 

تخته سیاه روی دیوار  

می پوشد اندوه دلش را 

پاییزهای سرد خاموش 

می رقصد از سیگار تا دود/ 

تنهایی اش را درد خاموش  

می بارد از چتر زمستان 

سنگین ترین بغض ترش را 

ارام می کارد غم این زن 

اندوه تلخ باورش را   

دارد که دریا می شود غم  

با تیک تاک ساعت تن 

از قرص تا لیوان بریزد 

دلشوره های اخر زن  

- شاعر: لیلا حسنوند 

 

................................................................................................... 

 

از دوستان عزیزی که مفهوم شعر رو فهمیدن خواهش میکنم جهت شفاف سازی و مفهوم سازی اون رو برای دوست عزیزمون توضیح بدن...باشد که همه با هم رستگاران شوید!!!!

نظرات 7 + ارسال نظر
شوهرجان چهارشنبه 3 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 12:45 ب.ظ http://pws.blogsky.com

سلام
قربونت بشم. سوال سخت میپرسیا...ولی در کل مطلب جالبی بود.
+1
باز هم اینجا میام...

من هم امروز آپدیت کردم با "اشپیل" !
خوشحال میشم نظرتو بدونم...
"عظمت آدمای بزرگ از برخوردشون با آدمای کوچک مشخص میشه."
منتظرتم

پس الکی نمیگفت که سخته بنده خدااااا

میام حتما

لیلی چهارشنبه 3 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 02:33 ب.ظ

سلام عزیزم.خوبی؟
واسه پست بالا و پایین و یکی پایین تر همه اینجاکامنت میذارم
اول رمز پست پایینی رو قل بده بیاد.
دوم امیدوارم بیای جنوب چون منم عید اونجام. بریم تو شهر من یکم بگردیم. حسابی بهت خوش بگذره.
سومیشم یادم رفت... خوهمه پستاتو باهم خوندم.

فدات شم من...رمزو که عوض نکردم که....همون همیشگیه که....حواست نیستااااا

منم دلم سفر میخواد خیلی اما گویا اصفهان هستیم با وضع مامان بزرگم....حالا این عید که من هییییچ کاری نداشتم....

ای جااااان....حافظه اتم به خودم رفته دخملی

نانا چهارشنبه 3 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 04:08 ب.ظ http://www.ranaei.blogfa.com

فهم من : این رو یه دخمل خانوم روشنفکر نوشته
که هم میخاد فمنیست باشه هم روشنفکر هم فیلسوف هم عشاق شده
بعدش اینا رو نوشته
یکم یاس فلسفس تو شعر دیده میشه
مثل قرص و لیوان و اینا که ایهام داره آیا خودش رو می کشه از غم یا نه !!
سیگارم میکشه :)

ایوووووول خانوم جامعه شناسمون....
به این میگن تفسییییییر....
این سیگارش منو کشتوند هااااا

سید چهارشنبه 3 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 11:25 ب.ظ

از قول مادرم:
هیچ کدوم درست نگفتند.... طرف در حال مرگه و هیچ کسی نیست به دادش برسه و لحظات زندگیش داره از جلو چشاش رد میشه!

راستی واسه مادرم که کل جریان امروز (مخصوصا افتادنم تو گل که براتون مسج کردم) را که گفتم گفت حقته و کلی دعوام کرد گفت دیگه غلط میکنی از این غلطا بکنی و چون من هم حداقل واسه ننم بچه خوبیم قول دادم...... دیگه راحت شدی البته فکر نکنم نتونم کامنت نذارم

من پیام نگرفتم چون گوشیم خاموش بود....
الان دقیقا در جریان نیستم چی به چیه!!!!

به مادرتون بگین عالی بود....فقط ای کاش ما ادما باور میکردیم که هر لحظه در حال مرگیم و هیچ کس نیست که بتونه کاری بکنه و هر لحظه مون رو به اندازه ی یه عمر خوب زندگی کنیم!

چون الان از بقیه ی این کامنت هیچی نفهمیدم و متوجه نشدم که از چی راحت شدم فعلا نظری ندارم!!!!....
من از کامنتاتون خوشحال میشم....ممنون میشم بنویسید

نانا شنبه 6 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 05:08 ب.ظ http://www.ranaei.blogfa.com



بوووس

میسی گلم

ستایش یکشنبه 7 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 04:56 ب.ظ http://setayesh87.blogsky.com

عزیزمممممممممممممم دلم تنگ شده بود یه عالمممممممممممممم

منم همین طووووووووووور عزیز دلم

لیلی یکشنبه 7 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 10:03 ب.ظ

این شعرو از بر شدیما. کجایی دختر؟

مطمئنی؟؟؟
بگو ببینم بیت ششم مصرع دوم کلمه ی سوم چیه؟؟؟
یالا زود باش از حفظ بگو....تقلب نکنیاااا

مشغول خونه تکونی و کوزتینگ!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد