صفر مطلق+۶۵

بلاخره من امروز برای اولین بار در نوروز ۹۱ تشریف بردم عید دیدنی!!!! 

 

 

نکته ای که فهمیدم این بود که چه خوب کردم این مدت نرفتم!!! 

یعنی کل روز آدم فقط در ترافیک ایستای خیابون سپری میشه و بس!!! 

دیگه حتی آهنگ گوش کردن توی ماشین هم کیف نمیده از بس که طول میکشه!!! 

 

شما تصور کنید که یه مسیر که پیاده و آروم بخوای بری ۱۰ دقیقه هم طول نمیکشه (دقیقا از خونه مون تا یه خیابون بالاتر!) حدود ۴۵ دقیقه طول کشید.... 

 

چندین تا پلیس زحمت کش هم ایستاده بودن که بینواها معلوم بود کلا دیگه هنگ کردن و نمیدونن باید چیکار کنن....کل ۴ مسیر خیابونا کیپ تا کیپ ماشین بود و هیچ کس نمیتونست جا به جا شه!!!! 

 

ما هم چون بدون داداش بزرگه و کوچیکه رفته بودیم پایه ی خنده  و مسخره بازی در ماشین نداشتیم و مجبور بودیم بسی مودبانه رفتار کنیم و هیچی نگیم و حوصله مون سر بره!!!!.... 

 

اما چون جایی که رفتیم جمع فامیلا جمع بود کلی گفتیم و خندیدیم و به قولی عکس تکی خانوادگی گرفتیم....این جریان عکس تکی ! ما هم اینه که جز کسی که عکس  میگیره هر کسی از فاصله ی یک کیلومتری رد شه میاد تئی عکس وایمیسه!!!....یعنی عکس زیر ۲۰-۳۰ نفر اصلا شگون نداره!!!!....امکان نداره این قول مغول بزارن یکی عکس تنهایی بگیره تا مثلا ۲-۳ نفر بخوان فقط با هم یه عکس یادگاری بگیرن....همه هجوم میارن از روی سر هم رد میشن و تازه با اعتماد به نفس ژست هم میگیرن!!!....در اول صف این ها هم دایی جان بنده هستن....صاف میرن وسط همون ۲ نفری که قصد داشتن با هم عکس یادگاری بگیرن می ایستن که مبادا ریا شه 

 

امشب هم وضع بهمین منوال گذشت!!!! 

 

البته یه منوال دیگه ای هم بودش!!! اون هم اینکه کلهم فامیل دست به یکی کردن که امسال یه بلایی سر زندگی ما بیارن گویا!!! 

میگن جشن خون شون کم شده ما باید عروس شیم!!!! 

داماد هم انگار ابدا مهم نیست....اصلا لازم شد میدیمش فتو شاپ 

مهم جشنه است و یک عدد دختری که لباس عروس پوشیده باشه گویا!!!.... 

 

تازه هی پیشنهاد هاااااا هم میدن!!!! 

از بقال سر کوچه گرفته تا .....!!!(حتما باید بگم که سانسور کردم؟؟) 

 

وقتی هم با خنده ی بی تفاوتی ما رو به رو میشن میزنن توی سرمون و میگن عقلت نمیرسه داری پیر میشی و تنها میمونی و سنت رفته بالا و کسی نمیاد بگیرتت....حالا تا همون ۲ دقیقه قبلش داشتن میگفتن همه ی پسرا آرزوشونه یه روز با تو زندگی کننا.....میبیننین.....آدم رو میفروشن زیر قیمت خیار....خیارم گرون شده مگه توی این تورم های اخیر؟؟؟؟ 

 

راستی یه خبر دیگه! 

 

یادتون هست توی خیلی پستای قبل یه بار از یه نفر گفتم که خیلی حرفای بدی بهم زده بوده؟؟؟ 

که مگه فکر میکنی کی هستی و خیلی خودخواهی و هیچی نیستی و اینا؟؟؟؟ که گفتم پیام داد که دارم ازدواج می کنم و دیگه باهام تماس نگیرید؟؟؟الان دیگه یادتون اومد دیگه!!!!....خو یادتونم نیومد برید بخونید که یادآوری شه!!!

 

الان برگشته دوباره واسه بار هزارم!!! 

و شدیدا التماس دعا داره که ببخشمش و از گناهش بگذرم و بزارم به حساب نفهمیشو .... به جان خودم خودش اینا رو میگه هااااا!!!!!!.....تازه  من اصلا جوابی هم ندادم!!!!! 

 

در نهایت همه ی اینا هم.... 

برای همون بار نهصد  و نود و نهم ابراز علاقه و دوست داشتن فرمودن و گفتن که من هر جای دنیا که برم بهتر از تو نیست!!!!(تابلوئه که من اینا رو در راستای همون اعتماد به نفسه که زده بود داغون کرده بود دارم مینویسم؟؟؟) 

 

دیگه به اینجا که رسید من نیز اندکی جوابشو دادم و یکم حرفایی که توی دلم عقده شده بود رو گفتم و بعدم فهمیدم که ازدواج نکرده و بهم خورده گویا....اخرشم اینکه با اینکه اصلا بهش نگفتم اما توی دلم بخشیدمش برای اینکه بهم اثبات شد دلیل همه ی اون حرفا فشار نه! شنیدن بود و شاید منم جاش بودم همین فکرای اونو میکردم دیگه....مشکل اینجاس که نمیفهمه دلیل من اینه که من نیاز به اعتماد به مردونگیه یه مرد دارم و این چیزیه ی حتی از دست خودمم خارجه!!!....من چیکاره بیدم آخه!!!!!.....وقتی نمیتونه اعتماد منو جلب کنه چطوری باید زندگی و احساس و دنیامو بسپرم دستش؟؟؟....من سر هر چی ریسک کنم سر زندگیم ریسک نمیکنم....یه بار اونم درست و حسابی!!!!والله!!!! 

 

خلاصه که فامیل محترم در به در دنبال یه عدد داماد حتی بصورت فتوشاپ جهت یک شب جشن میگردن....پیدا کردین بی زحمت بندازین توی صندوق پست تا برسه و خانواده  ای رو از نگرانی در بیارین 

 

اینو نگم می میرم!!!....من امروز و دیروز هم یه سری مشق شب هایی که آورده بودم خونه رو انجام دادم و هم اینکه رفتم سر کتابا و مقاله ها و بلاخره فکر کردم به اینکه باید برای پروژه هه از مجا شروع کرد و چیکار کرد....خدا بخواد این یک هفته باید این کارا رو حتما ادامه بدم و تمامش کنم.... 

 

فهلاااااا 

نظرات 1 + ارسال نظر
لیلی چهارشنبه 9 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 10:34 ب.ظ

سلام عزیزم. خوبی؟
به به پس بالاخره تشریف بردید عید دیدنی!
اینجاهم وحشتناک شلوغه و ترافیکش آدمو دیوونه میکنه.
عجب. این دیگه چقدر روش زیاده!!!!اصلا صلاحیت عقلانی داره اومده درخواست ازدواج میده؟؟؟

سلااااام
بهلههههههه
والله من فکر نکنم به مراجع ذی صلاح تا حالا مراجعه کرده باشه برای تائید صلاحیت عقلی
حرص نخوووور آجی.....بعضیام اینجورین دیگه!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد