صفر مطلق+۸۳

 

 

 

خوب وقتی قسمت نباشه یه چیزی اینجا ثبت بشه حالا من برم خودم رو حلق آویز کنم که الا و بلا باید بنویسم.... خوب عزیز دلم جانم یه چیزایی هست که اصلا و ابدا دست تو نیست.... بفهم دیگه!!!! 

 

مریضه بلند شد اومد اول صبح اعصاب من و چند تا از همکارا رو بهم ریخت یکی دیگه  از همکارا هم به طور بسیار ماهرانه ای همه رو سنگ روی یخ فرمود و مریض هم بسان یک انسان خجسته ی موفق از اینجا خارج شد!!!!.... یعنی الان دقیقا فکر میکنه که ما از عمد نخواستیم کارش رو انجام بدیم و حرفامون بهانه بوده و اون یکی همکار در نقش فرشته ی نجات وارد شده!!!!... اما شما ها حداقل شاهد باشید که برای ما جز سلامت مریض هییییییییچ چیز دیگه ای مهم نیست و من امیدوارم فردا اتفاق بدی نیفته براش....شرح واقعه رو کامل نوشته بودم اما پرید.... شاید بعدا حوصله م شد و نوشتم که چطوری یه پدر میتونه دل دختر کوچولوشو به شدت بشکنه!!!! 

 

داداش کوچیکه کلاسای اضافه اش این هفته تمام شده بود و جمعه با دایی و داداش بزرگه رفت ورزشگاه برای فوتبال.... بعد دوباره با دست آویزون برگشت و فهمیدیم که ای دل غافل باز اینم دستش شکست..... 

 

یعنی دیگه اعصاب  ندارم....به قول مامان باید بدیم قسمت مریضای ارتوپدی بیمارستان رو کنترات بدن به ما خودمون میگردونیمش.....  

 

دایی دیروز میگه که من حاضرم ببرمت تهران اما یه شرط داره!!!! باید مستر همکارت هم بیاد.... میگم:چرا اونوقت؟؟؟ میگه:آخه خیلی باحال سر به سرت میزاره حرص می خوری من کیف میکنم!!!! لازم به ذکره که دایی محترم خودش در امر کل کل و حرص دادن نفر اول دنیاااااس بعد حالا خوش به حالش شده که یه نفر دیگه هم به این جمع اضافه شده....تو رو خدا روزگار منو میبینین؟؟؟ همه خوششون میاد منو حرص بدن باهام کل کل کنن!!!!.... من نمیدونم آروم و سر و سنگین بودن اینقدر کار سختیه؟؟؟؟!!!! دهه!!!!.... 

 

حالا کلا شانس آوردم دایی بزرگه اینجا نیست....باز این دایی کوچیکه در عین کل کل خیلی هم هوامو داره و کلا منم میگم و می خندم اما اون دایی بزرگه قششششنگ روی اعصاب آدم اسکیت میکنه شیرجه میره شتر سواری میکنه خلاصه که هر کار از دستش بر میاد دریغ نمیکنه بعدم هر هر می خنده وقتی هم شکایتشو به مامان می کنم میگه:من هر کس رو دوست دارم هی اذیتش میکنم سر به سرش میزارم تو رو هم دوست دارم محبوری تحمل کنی!!!!!.... کلا شانس رو تقسیم میکردن من نبودمااااا.....آخه  این چه مدله دوست دااااااااااااااااااشتنه؟؟؟؟؟ هاااان؟؟؟؟ 

 

پ.ن:یعنی به جاااااان خرسیی اگر من الان دوباره دکمه ی انتشار اینو زدم و این اومد واسم روضه خوند که نمیشه و اینا،من یه بلاااای سر خودم و کامی جان با همدیگه میارم....گفته باشم!!!!

نظرات 6 + ارسال نظر
ابوالفضل شنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 10:31 ق.ظ

سلام .دوست عزیز وبلاگ قشنگی داری .واقعا حیف نیست شما که از اینترنت استفاده می کنید و مبلغی رو هزینه میکنید .از اینترنت کسب درامد نکنید . شما می توانید با قرار دادن تبلیغات در وبلاگ خود مادام العمر هزینه دریافت کنید . این سایت که شما عضو آن میشد ابتدا برای عضویت به شما ۵۰۰۰تومان هدیه می دهد و مثل سایت های کلیکی نیست بلکه از فروش به شما پورسانت پرداخت میکنه. شمادوست عزیزمیتونید با استفاده از لینک زیر براحتی عضو بشید و درامد کسب کنید . امتحانش ضرر نداره.کافیه آدرس زیر رو تو نوار ادرس کپی کنی بعد با یک اینتر براحتی وارد قسمت ثبت نام شوید.
http://www.foroshnovin.com?rgm=abolfazl64
اگر دوست داشتی میتونیم تبادل لینک هم انجام بدیم. منو با عنوان روابط زناشویی به همراه فیلم و عکس لینک کن بعد خبربده که با چه عنوانی لینکت کنم


جل الخالق!

دختر بارون شنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 10:41 ق.ظ http://dobarehto.blogsky.com

بس که تو دوست داشتنی و شیرینی. باور کن. بخصوص وقتی چشاتو اینجوری می کنی. باید حضوری اداتو در بیارم اینجا نمیشه! اگه بدونی چطور دوقتو کردم و محکم انگشتامو میکوبم رو کیبورد
بوووووووووووس


من الان یک عدد دختر ذوق مرگ شده می باشیده ام
بووووووووووووووسسسسسسسسسسسسسس
حالا بحثو عوض نکن عروس، کی بیایم خونه ات؟؟؟

لیلی شنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 12:12 ب.ظ

سلام عزیزم. خوبی؟
بازم شکستگی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
آجی منظورت از اون اس چی بود؟

سلام...آره...بااااازم
حالم صبح بسیار خراب بود....اما الان بهترم

سید یکشنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 06:40 ق.ظ

خوشم میاد این دریا میمونی

نه اینکه دل و چشم و سایر اعضای بدنت مثه دریا باشه ها! نه اصلا و ابدا! از این لحاظ که عین دریا دائم در حال جزر و مدی!

ما مخلص هرچی دایی باحال تو این دنیاییم

قضیه اون مریضه به بالا هم سرایت کرد باید بیام ته و توش را دربیارم

*این : عین؟؟؟؟؟ یعنی فقط به من ایراد املایی میگیرییییییید؟؟؟
همون دیگه....شما و دایی ها کلا یک کمی برای هم در نوشابه باز کنین بی زحمت
اوه اوه....همه رو ریخته به هم گویا!!!!

نیلوفر سه‌شنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 07:34 ق.ظ http://www.niloufar700.persianblog.ir

جوجو سادیسم داره که حرص منو در بیاره و وقتی من جیغ جیغم در اومد شروع کنه به خندیدن..
اما من اون موقع سردرد گرفتم و دیگه شوخی سرم نمیشه و معمولاْ کارمون به دعوا میکشه ولی ایشون دست بردار نیست..
خوبه باز تو اخلاقشون رو قبول کرد
آره قبول کردی ؟ یا مثل من حرص میخوری تا...

قبول که نه....منم هر بار حرص می خورم اما جوابم میدم
یعنی یه جورایی خودمم مثل همونا شدم
به قول مستر خدا دو تا گوش داده که از یکی بشنوی از اون یکی بدی بیرون و از یادت بره پس تو هم حرص نخور عزیز دلم

نانا سه‌شنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 12:01 ب.ظ



سلام عزییزم
چطوری:)

چقدر به حرف مامانت خندیدیم
منم تو دوران مدرسه هی دست و پام می شکست!! دیگه خودم یه پا ارتوپد شده بودم!!:)

عزیزم بوووس


سلاااااااااام
اما من تا حالا دست و پام نشکسته....فقط یه بار خوردم زمین سرم یه کوچولو شکست....اصلا هم درد نداشت اما من اینقدر گریه کردم!!!... فقط واسه اینکه میدونستم مامان بفهمه از حال میره

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد