حضرت باران

هــر صبح رو به مطلع آن آفتـــاب کن

او را به نام "حضرت باران" خطاب کن


دستی به روی سینه ی تنگت قرار ده

اندوه منجمدشده ات را مذاب کن


این اسم ساده با دل و روحت چه می کند!

بنشین و حرفهای خودت را کتاب کن...


آقا سلام! کرده دلم با بهانه هاش-

دیگر کلافه ام،خودت او را مجاب کن


تنگ آمدند قافیه ها از گلایه ها

وزن دقیق عاشقی ام را حساب کن


ای آبروی عطر گل سرخ،نام تو!

تعبیری از حکایت بوی گلاب کن


تاکی میان اشک بگویم:بیا...ببار

ما تشنه ایم حضرت باران! ثواب کن

صفر مطلق+۸۷

یکی از بزرگ ترین مشکلات من و در واقع ایرادات من کنار کشیدن در مواقع بحرانیه! 

بلد نیستم بایستم و طاقت بیارم و بجنگم! 

حداقل در همون لحظه نمی تونم! 

 

درست مثل رفتن از اینجا....مثل تصمیمم واسه دیگه ننوشتن....مثل سکوتی که درد اضافه تری بود به جای درمان... 

 

حالا برگشتم....یه بار دیگه....وسط این همه سوال عجیب غریب ذهنم....باااااا همه ی حال و هوای داغونم!!! 

 

منتظر یه اتفاقم....یه جرقه... 

نمیدونم پیش میاد یا نه....شاید فقط یه انتظار بی نتیجه باشه....اما منتظر می مونم 

 

چیزی به شروع زمانی که بهم وعده داده شده نمونده و من بی صبرانه اون تغییر رو چشم به راهم... 

 

فعلا تعطیلات پیش رو رو عشق است...