من و آنچه گذشت (۲)

بلههههه 

داشتم می گفتم... تصاویر زیباسازی وبلاگ ، عروسک یاهو ، متحرک             www.bahar-20.com 

مادر بزرگ دیگه دستاشو دراز کرده بود و آیت الکرسی ای بود که تند تند میخوند تا خدا واسمون بنزین بفرسته...دایی اعصابش رفته بود تعطیلات و به صدای خواننده ی بیچاره گیر میداد.تصاویر متحرک ، یاهو ، زیباسازی وبلاگ ، بهاربیست             www.bahar-20.com... من و بچه ها هم با شونصد تا چشم از پنجره ی ماشین آویزون بودیم که مبادا جایگاهی ببینیم اما دریغ... تصاویر متحرک ، یاهو ، زیباسازی وبلاگ ، بهاربیست             www.bahar-20.com 

 

 از هر ماشینی که پرسیدیم پمپ بنزین کجاست  همگی متفق القول میگفتن ۱۰۰ متر جلوتر...خیابونه دیگه داشت تمام میشد و هیچ فرق نمیکرد که اول خیابون این سوال رو میکردیم یا آخر خیابون...در هر حال ۱۰۰ متر جلوتر بود!!!! تصاویر زیباسازی ، عکس های یاهو ، بهاربیست             www.bahar-20.com 

 

نهایتاْ از دور یه جایگاه دیدم و اشک شوق بود که از دیدگان همه میریخت...واسه خودمون جشن گرفتیم و ۲تا ماشین هی واسه هم بوق میزدیم و چراغ میزدیم و شادی بروز میدادیم که رسیدیم به یه بریدگی که باید از اونجا وارد جایگاه میشدیم یه دفعه دیدیم چرا همه برامون یا راهنما زدن یا فلشر... و متحد با هم دارن به پمپ بنزین اشاره میکنن... فک کن!!!!.. همه انگار در این شادیه ما شریک بودن...تصاویر زیباسازی ، عکس های یاهو ، بهاربیست             www.bahar-20.com

 

 

بعد از اینکه ماشینمون به یه نون و نوایی رسید،آقایون رفتن تا از چند نفر مسیر رفتن از کرمانشاه به مریوان رو چک کنن که یه انسان ...(آخه چی بهش بگم که هم خدا رو خوش بیاد هم بنده ی خدا روتصاویر زیباسازی ، عکس های یاهو ، بهاربیست             www.bahar-20.com)...خلاصه ایشون لطف فرمودن و گفتن کجای کارید که یه جاده هست که محلیه و ۱ ساعت و نیم راهتون رو نزدیک تر میکنه و بیاید از اون راه برید که زودتر برسید... ما هم خوچحالانه گفتیم دیگه پس تا ۱۰:۳۰ حتما میرسیم هتل با این حساب... تصاویر زیباسازی ، عکس های یاهو ، بهاربیست             www.bahar-20.com 

 

 

آقاهه در انتهای فرمایشاتش فقط لطف کرد گفت که ۹ به بعد این جاده یه مقدار خطر داره حسن.... چون اشرار قدم رنجه میکنن و ممکنه که...آره دیگ... گفت اگر کسی دیدید دست تکون داد و اینا نایستید.... ما هم گفتیم هههه... ما اینقدر تند میریم که وقت نمیکنه دست تکون بده... بعدم عمراْ ماشینی سرعتش به ماشینه ما برسه و اینا... علی هم دقیقه ای ۱ بار مشخصات کل ماشینا رو در مقایسه با ما مرور میکرد تا اعلام کنه که بابا جان موتور این ماشین قدرتش ۳۵۰۰ تاست و مگه کم الکیه و از این صوبتا.... 

 

 

خوچ و خرم در حال رفتن بودیم که ییهو دیدیم ای وای چرا سرمون هی میخوره به سقف ماشین؟ چرا هی تکون می خوریم؟؟؟ چرا ماشین بازیش گرفته؟؟؟ تصاویر زیباسازی ، عکس های یاهو ، بهاربیست             www.bahar-20.com

که بعد از چند دقیقه فهمیدیم به به... چه زیبا... ما در ابتدای یه جاده ی خاکی هستیم که تا به حال اسفالت به خودش ندیده و پر از سنگ و ایناست... سرعت که در حد ۱ کیلومتر در ساعت...تازه چون ماشینمون سطحش پایین بود هی میخورد به زمین و این قلب ما بود که در حلقمون گیر کرده بود... تصاویر زیباسازی ، عکس های یاهو ، بهاربیست             www.bahar-20.com

 

 

جاده ی تاریکی بود...وجود اون گرد و غباره هم همه چیز رو بدتر کرده بود...هیچی نمیدیدم حتی به ماشینم از کنارمون رد نمیشد... ۳۰ دقیقه ای گذشته بود و همه توی دلمون میگفتیم اگر اینجا یکی جلومونو گرفت چی میشه؟...جاده اونقدر بده که نمیشه تند رفت.... و در نتیجه تمام...  

 

 

خلاصه یه ترسی توی صورت همه دیده میشد...و من از همه بدتر...اینم از مزایای لاست دیدن...دقیقا اونجا عین لاست بود...منی که کل مسیر از خستگی چشمام بسته بود و آهنگ گوش میدادم اون موقع با هوشیاری بالا سعی میکردم حواسم به جاده باشهتصاویر زیباسازی ، عکس های یاهو ، بهاربیست             www.bahar-20.com 

هیجان روی ۱۰۰ بود...در همین حین دایی یه دفعه گفت:اااا این پیره زنه اینجا چرا نشسته؟!!!... ما همه برگشتیم به اون سمت که دایی نشون میداد اما هیچی نبود... داشتیم از خطای دید میگفتیم که علی یه هو گفت اااا ایناها پیره زنه...دوباره نگاه کردیم به جایی که علی میگفت اما بازم هیچی ندیدیم... باز گفتیم علی چشاش مچکل داره اصلاْ!.... چند دقیقه بعد زندایی هم این موضوع رو دید و دیگه .... تصاویر زیباسازی ، عکس های یاهو ، بهاربیست             www.bahar-20.com

 

 

چند قدم جلوتر به یه روستا مانند رسیده بودیم اما همه ی چراغا خاموش و چند تا مرد با چفیه که دور سرشون رو بسته بودن و با تعجب ما رو نگاه میکردن... فکر کنم اشتیباه گرفته بودنمون.... 

از روستاهه که گذشتیم یه ماشین مثل نیسان اما بزرگتر دیدیم که راه جاده رو بسته.... بنده با کمال شهامت چشمامو بستم و گفتم تمام شد!!!...خدایا به قول بچه ها پناه میبریم به تو!!! تصاویر زیبا سازی ، عکس های یاهو ، بهاربیست             www.bahar-20.com 

 

 

پ.ن: این روزا با مستر قهرم نا فرم... میبینمش کهیر میزنم... اصلاْ نمیتونم خودمو کنترل کنم... بی نهایت منتظر رسیدن شنبه هستم برای تصفیه حساب.... تا به حال خبر نداشتم اینقدر خبیثم هاااااا 

 

 

پ.ن۲:دقت کردین یه وقتایی چطور ذوق مرگ میشین از شنیدن یه چیزایی؟؟؟... نه جدی دقت کردین؟؟؟...آیییی خدایی حال میده....تصاویر زیبا سازی ، عکس های یاهو ، بهاربیست             www.bahar-20.com 

 

پ.ن۳:کلاْ وقتی جدی میشی یه حس جالبی پیش میاد... یه حسی که نه میشه گفت نه میشه نوشت... یه چیزی تووو مایه های بامزه باکلاس شدن...چه کنم که وقتی این حسه میاد عجیب دلم میخواد بزنم این جدیت رو به هم بریزم ...خودت میدونی دیگه.... وچکل داشتن که شاخ و دم ندالهههههتصاویر زیباسازی وبلاگ ، عروسک یاهو ، متحرک             www.bahar-20.com  

  

پ.ن۴: 

دلم تنگه هواته 

خاطرخواهه چشاته 

مث سایه تا هر جا که بری 

اونم باهاته 

بخوای نخوای میخوامت 

با آهنگ کلامت 

دل عاشق من بدجوری افتاده تووو دامت  

... 

دلت یاس پر احساسه گلم بی برو برگرد 

تو رو جون همین ترانه باز به خونه برگرد 

.... 

بیا برات می خوام بخونم از این شب نامرد 

... 

تویی هم نفس من 

تو بشکن قفس من 

تویی عشق منو جون منو همه کس من 

.... 

 

این شعر بی ارتباط ترین چیزی بود که میشه به شرح روزانه های من مربوط کرد اما...دلم هوای احساسم رو کرده... کی من خودم میشم؟؟؟ یعنی میاد روزی که گذشته فقط خاطره باشه؟ یعنی میاد روزی که... گاهی از تظاهر کردنم خسته میشم...جنگ سختیه...اما...حیف مرداد نزدیکه و زشته یه مردادی کم بیاره... 

 

بیا داد بزنیم قصه فقط لیلی و مجنون!!!  

تصاویر زیباسازی وبلاگ ، عروسک یاهو ، متحرک             www.bahar-20.com

 

 

 

نظرات 4 + ارسال نظر
یــــــک چهارشنبه 24 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 12:04 ق.ظ

(خوندمش ! ولی بشدت هر چه تمامتر امتحان دارم خفن پس فعلا از گذاشتن هر گونه کامنت و نظر معذوریم )

این تیکه اش رو یادت رفت:
حتی برای شما دوست عزیز!!!...:دی
ایشالله در امتحانات موفق بگردی:دی

Emovi.like.no.other چهارشنبه 24 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 02:15 ق.ظ http://emovi.blogfa.ir

عچق منی ها .. تظاهر کردنت هم قشنگه ! بهد من نفهمیدم اون وانت ِ‌چی بود ؟! پس چی شد ؟! بقیه اش کو؟!

هوم؟
خو بقیه اش پست بعد دیگه...
ااااااااا...یادم رفت بنویسم ادامه داره:دی
تو هم عچق منی بدجووووور

دختر نارنج و ترنج چهارشنبه 24 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 10:30 ق.ظ

سلام خانومی
خوبی؟؟؟ چقدر وقت بود سر نزده بودم بهت.. ببخشید.....
چه ماجرایی داشتینا!!! آخر و عاقبت که معلومه سالم رسیدی خدا رو شکر.. همیشه این جاده های میون بر همین جورین. خدا رو شکر که سالمین همه تون.
عزیزم، انشالله که به زودی خوب خوب می شی و دیگه نیازی به تظاهر نیست... پیشاپیش تولدت مبارک عزیزم.
خیلی خیلی مواظب خودت باش....

سلام عزیزم...آره خدا رو شکر اما این تازه اولش بود...
مرسی...دعام کنید...
ممنونننننننننننننننننننننن...
شما هم..

یــــــک جمعه 26 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 10:45 ق.ظ

های!
شطوری ؟
شه خبر ؟! (کلا گند زدیم تو زبان فارسی ها ! )
من میگم شماها یا دیگه سفر نرین یا اگه میرین با اسکورت پلیس برین ! ... من نگرانم یه وقت یه بلایی سر خودتون بیارین ! الان هم رسما شک دارم که آیا هنوز زنده ای یا از اون دنیا زحمت آپ کردن رو می کشی !!!

جانم؟؟؟
خو الان به نکته ی جالبی اشاره کردی...
فکر کنم نه اینورم نه اونور....وسط راه گیر افتادم...یه جا از برزخ بدتر...
...:دی
نه خدایی کلاْ دیگه!!!(این مربوط به خط سومت بود)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد