۲۴ مهر!

سلام 

راستش نه حرف خاصی الان می تونم بزنم نه حس خاصی بود... 

 

نه که نبود.... نه که نیس....حالم بدتر از اونه که بتونم فکرم رو جمع و جور کنم و چیزی بنویسم.... 

 

اونایی که از سال پیش تا حالا باهام بودن میدونن امروز چه روزی بود و احتمالا می فهمن چرا اینقدر خراب و داغونم...اونایی هم که نمیدونن یه آرشیو اون کنار هست که گویای همه ی حرفهاست....ما که دلمون نیومد هنوز بازش کنیم شما اگر باز کردید بدونید گورستان همه ی احساسات من شده! 

 

 وحشتناک تر از اونم که بتونم چیزی رو بگم 

یا بخوام اصلا اینجا حرف بزنم 

 

رازقی عزیزم تو درست میگی فقط و فقط دلم انزوا می خواد....دلم دوری از همه ی آدمایی رو میخواد که هستن....حتی بی پرده بگم بعضی وقتا حتی طاقت جمع خانوادگی رو هم ندارم.... میدونم اینا علائم خوبی نیست اما بیش از این نمیتونم....بیاید و یه لحظه خودتون رو جای من بزارید ببینید میتونید تصور کنید؟؟؟ حداقل شماهایی رو که میشناسم میدونم نه نمیتونید....  

 

فقط یه عزیزی هست که اون دلش دریاست و دنیاش آسمونی.... هر وقت بهش فکر میکنم از خودم و کوچیکیو خجالت می کشم.... غزل بانومو میگم که حرف نداره.... 

 

دلم میخواست توی تاریخ امروز یه چیزی باشه اما اون پست مهمه رو یه ۲-۳ روز دیگه می نویسم.... همون که وعده شو داده بودما.... 

 

فقط خلاصه بگم که پست بعدی پست آخر این وبلاگه.... این جمله هه خیلی درد توش بود.... دلم گرفت.....اما....مثل خیلی چیزی که واسه من تاریخش تمام شد تاریخ زندگی وبلاگیم هم تمام شد.... میمونه چند تا خواهش از دوستای عزیزی که اینجا دارم که اونم به زودی می نویسم و .... 

 

توجیهم نکنید.... وسوسه ام نکنید.... دعوام نکنید.... 

فقط باور کنید از همه بیشتر خودم دلتنگ اینجا میشم.... 

اما بهتره دیگه به تعویقش نندازم.... 

 

ایشالله مهمونام برن و برسم سر فرصت بیام همه چیز رو می نویسم.... 

از همه تون ممنونم و یه دنیااااااا دوستتون دارم 

فهلا

خداوندا  
مرا واسطه عشق خود میان آدمیان کن  
تا آنجا که نفرت است عشق را ارزانی کنم  
آنجا که تقصیر وگناه است ببخشایم  
آنجا که تفرقه وجدایی است پیوند بزنم  
آنجا که خطاست راستی را هدیه کنم  
آنجا که شک است ایمان بدهم  
آنجا که نومید است امید شوم  
آنجا که ظلمت است چراغی برافروزم  
آنجا که غم است شادی به پا کنم  
خداوندا  
باشد که بیشتر تسلی دهم تا تسلی یابم  
در پی فهمیدن باشم تا فهمیده شدن  
در پی دوست داشتن باشم تا دوست داشته شدن  
زیرا با دادن است که می گیریم  
با فراموشی خویشتن است که خویشتن را می یابیم  
با بخشیدن است که بخشوده می شویم  
وبا مردن است که زنده می شویم

پیام بازرگانی

سلام 

فکر می کنم ۱ هفته ای این دور و اطراف نباشم 

البته شایدم باشم و فقط نرسم بنویسم اما اگر خدا بخواد از بعدش میفتم توی روتین قبلی زندگی و وقتم خیلی آزاد میشه و بر میگردم تا..... 

 

تا.... 

راستش حس عجیبی بهم میگه از بعد از این یک هفته خبرای داغی برای نوشتن خواهم داشت.... 

یک حس که فعلا هیچ پایه ای شاید نداشته باشه اما دله دیگه....وقتی چیزی میگه نیاز به سند و مدرک نداره.... 

 

یک کم منتظر بمونید تا بیام و بنویسم! 

 

دعام کنید 

هفته ی کاریه مهمی در پیش داریم....