وقتی زل میزنم به رو به رو و انتظار میکشم
بدترین لحظه های عمرم رو میگذرونم...
گاهی به سرم میزنه همه چیز رو نابود کنم و میدونم براش فقط ۱ دقیقه زمان لازمه
اما همیشه یادم میاد که هنوزم یه چیزایی هست که باقی مونده
چیزایی که با ارزش هستن...
دیشب تا صبح نخوابیدم
فکر میکردم....به کی یا چی مهم نبود...
مهم این بود که دیگه قرار نیست اونجور که هستم باشم
و مجبورم برای هر چیز کوچیکی فکر کنم...و تصمیم بگیرم...
مهم اینه که دیگه دارم از اعتقادام دست میکشم...
این روزا تنهایی انتخاب خودمه...
و دیشب با خودم عهد کردم نشکنمش...
فکر کنم قدم اول تمام شده...
اما چقدر سخت و طولانی بود...
میرم که چشمامو ببندم و ...
اینجا نوشتم چون این دومین تاریخه این وبلاگه که باید تا همیشه ثبت شه و یادم بمونه...
پ.ن:امروز پایان واژه ی انتظار در لغت نامه ی زندگی منه...یعنی باید باشه...تمام!
راستی آجی تو چی شدی؟
یه جوری هستی...!!!!!
آپت اینو میگه...
منتظر کامنتتم.. بی خبرم نذاریااااااااااااااااااااااااا...
اگه آی دی هم حل شد بهت خبر میدم..
مواظب خودت باش...
چیز جدیدی نیست عزیز...
منتظرم خانومی
موفق باشی
ممنون
شما هم عروس خانوم:دی
سلام خانومی
تو هم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
چرا همه یه جوری شدن آخه من دلم می خواد دوستام همیشه شاد باشن واقعا از ته دلم می خوام
امیدوارم تو هم بهترین تصمیمات رو تو زندگی بگیری و همیشه از زندگیت شاد و راضی باشی عزیزم
خانومی این جمله ی آخرت یه جوری بود !!!!!!!!!!
من هم؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!۱۱
سوالت از حال من عجیب تر بود هاااا...
شاید خودت اصلا نمیدونی چه سوال عجیبی از من پرسیدی....
مرسی عزیزم...
نمیدونم والله... شوما جدی نگیر...
میسیییییییییییییییییی