هیش کی به من توجه نمیکنه!

کلاْ این روزا عجیب غریب تر از همیشه ی زندگیمم... 

نه فقط به خاطر اون گوشه ای از حواس پرتی ها و بد شانسی هایی که توی پست قبل نوشتم... 

به خاطر اتفاقات متعدد و گاهی یکنواختی که می افتن و هر بار تاثیر متفاوتی باقی میزارن... خنثی

 

حالا نخوام خیلی ادبی بنویسم میشه این که:معلوم نیست چه مرگمه خلاصه!!!! 

 

تقریبا ماه پیش در اثر یک اتفاقی که نه چندان مهم بود و نه چندان غیر قابل حل،از یه چیزی که دوست داشتم دل کندم و از دستش دادم...بهتره بگم دلیل اصلیش این بود که عرضه نداشتم بایستم و سفت و محکم نگهش دارم...و خوب...نتیجه اش اینکه الان به خودم میگم:حقمه هر چی سرم بیاد! 

بعد از این اتفاق من کلهم آب و روغن قاطی هسسسسستم تا همین الان که خدمت شما حضور دارم... 

یعنی اسمش رو میشنوم یا بحث کشیده میشه سمتش بدنم کهیر میزنه از بس دلم سوخته سر این موضوع... و با مزه اش اینه که اینقدرررر بچه خودشو ریلکس نشون میده که عمراْ کسی بفهمه داره چی میکشهههه.... 

 

نتیجه ی این دهقان فداکار بازیا اینه که هر روز یه نفر داره روی سیستم اعصاب من تفریح میکنه....از جمله یکی از بهترین دوستانم که هنوز عرق رسیدنش خشک نشده از این موضوع حرف میزنه اون با چه آب و تابی...  

و نمیدونم چرا ته حرفاش یه جوری دل منو میسوزونه...گرچه به لطف شوخی و خنده میگه و شاید دلش میخواد حساسیت زدایی کنه اما همین برخوردش باعث شده من از اونی که شاید تنها همراز دلم بود هم کنار بکشم و بین دلم و اون دیوار بزارم!!!! 

 

الان معلوم بود که همین امروزم با هم صحبت کردیم و همین اتفاقا افتاده دیگهههه؟؟؟؟ 

 

بگذریم... 

 

این روزا چپ میرم راست میام غر میزنم که:هیشششش کی به من توجه نمیکنه!!! 

و این موضوع شامل حال کلهم اعضای خانواده شده... 

 

داشت برنامه ی باید ها و نباید ها(یا یه چیزی توی همین مایه ها) نشون میداد...اون تهش آقاهه گفت که مادر پدرا بهتره هر روز به بچه هاشون ابراز علاقه کنن و بگن که دوستشون دارن... 

 

منم که آماده:نیشم رو باز کردم و به مامان گفتم:شنیدی؟؟؟ 

هر شب قبل خوابت باید بیای بهم بگی که دوستم داری!!! 

 

شب خوشحال رفتم زیر پتو و کلی خودمو لوس کردم که الان مامان میاد و اینا... 

که میبینم مامان از دور با شیطنت اومده بالا سرم میگه: کی بود گفت منو دوست داره؟؟؟ 

 

فردا شبش باز همین برنامه تکرار شد به جای اینکه مامان گفت: کی گفته من دوستت دارم؟ 

 

و شب بعد: کی اصلا چیزی گفت؟؟؟ ابرو

 

و اینگونه بود که از خیر مادر گرام گذشتیم و به دایی گیر دادیم 

  

از قضا اون روز توی یه برنامه ی تلویزیونی یه آقای محترمی داشت از اسلام و آقایون و ابراز احساسات نسبت به همسرانشون میگفت که بنده به نمایندگی از طرف زندایی به احقاق حق خانوما پرداختم و دایی رو در این زمینه آگاه کردم....اما نتیجه اینکه دایی جان فرمودن: این قرتی بازیا مال ما نیست!!!... 

 

بهش میگم همین کارا رو میکنی من قید ازدواج رو زدم دیگه...پس فردا شوهرم میاد میشینه پیشت می خوای همینا رو یادش بدی.... 

اونم خوشحال و خجسته میگه:نه خیر...من خودم قبل از بدبخت شدن اون بنده خدا یه دوره واسه آموزشش میزارم ... یعنی چه این حرفا... ابراز محبت چیه...همین که ما مردا تشریف میاریم غذا میخوریم لطفه! 

 

و بنده هم در همین راستا زندایی جان رو منع کردم از غذا پختن تا یک کمی از شرمندگیه این آقایون که اینقدر به ما لطف میکنن کم شه....بابا زیاد میشه نمیتونیم جبران کنیم بزار همین جا تک تک حساب کنیم!!! 

 

از اینا که گذشت رسیدم به برادران مهربان و همیشه در صحنه... 

شیرفهمشون کردم که باید به من توجه کنید و مدام مشغول خوچحال کردن من باشید... 

در همین راستا...هر دو مشغول شدن به سورپرایز نمودن من... 

از این قبیل که: 

در خواب هفت پادشاهم که میبینم یکی پرت شد روی تخت...وقتی میپرم هوا میبینم کوچیکه نشسته روی تخت و با احساس شعفناکی میگه:کجا بودی؟کی اومدی خونه من نفهمیدم؟؟؟ واییی چه خوبه که امروز بعد از ظهر خونه ای!!!! 

 

نشستم در خلوت خودم و مشغول آهنگ گوش کردنم که اون بزرگه گوشی به دست در حالی که داره یکی از آهنگای رپ رو گوش میده وارد میشه و با صدای بسیار تاثیر گذاری همخوانی میکنه با خواننده و ابراز عشقه که همراه با تک تک موهای من میریزه زمین... not listening - New!

 

آخریشم این بود که با صدای داد و دعواشون از wc پریدم بیرون و فهمیدم بندگان خدا دلشون واسم ییهووو بی مقدمه تنگ شده بوده!!! 

 

من نمیدونم خدایی به کجا سر بزارم با این خانواده ی هفتاد رنگمون... 

به قول داداش بزرگه:ما هیچیمون با هیچیمون هماهنگی نداره!!! 

(ایشون هر چی میشه همین ضرب المثل حکیمانه رو به کار میبرن...از نارضایتیش از غذا گرفته تا بیرون رفتن و از همه باحال تر درس خوندنش) 

 

گفتم درس خوندن اینم بگم... 

من کشف کردم میزان درس خوندن هر کسی یه جایی اون ته هاااا روی کوروموزماشم هک شده... 

بعد کلا این قسمت در خونه ی ما در جهش های ژنتیکی از نسل قبل به ما یه جا جا مونده یا دزدیدنش...من نمیدونم چرا مامان اینای ما همه عند عشق و علاقه به خوندن بودن و ما اینقدر اهل فرار.... 

 

مدل جدیدمونم همین داداش بزرگه اس که دیشب تا ساعت 10 بیرون بوده بعدم که اومده خونه زحمت کشیده از روی نقشه ی ایران یه کپ زده بعد با اعتماد به نفس میگه یکی یه اس ام اس بزنه به پشتیبان من بگه که من کارامو همه اشو کردم...بدووییید زود باشید الان 11 میشه!!! 

 

یعنی از کل این سیستم برنامه ریزی و درس خوندن فقط اون قسمت آخرش که اس ام اس زدن ساعت 11 با این متن بود رو یاد گرفت بچه ام!!!! 

 

خوب... 

راستش...امروز اینقدر یههو احساس تنهایی و غم و از این جور حسا بهم دست داد که دلم میخواد همین طوری هر چی یادم میاد بنویسم اما بسه دیگه...  

Hello 

 

پ.ن:یادم اومد نوشته ام رو با این عنوان شروع کردم که این روزا حالم عجیب غریبه و بعدش اینقدر بحث باز شد که یادم رفت منظورم رو کامل کنم...یه توضیح مختصر اینکه....این روزا اتفاقات ناخوشایند دورم کمتر از قبل نیست...بیشتر هم نیست....اما من...آروم تر و بهتر از همیشه ام.... شب ها وقتی چشمامو میبندم توی رویاهایی که تازه ساختم میخوابم و صبح ها با امیدی بیدار میشم که شده همه ی احساس و زندگیم...گرچه دنیا سعیشو میکنه که بازم بهم سخت بگیره اما حالا یه انگیزه ای هم بهم داده و میخواد ببینه تا کجا پاش می ایستم...من همین جا و از پشت همین تریبون اعلام میکنم که این بار تا تهش هستم...بچرخ تا بچرخیم....چون این تنها هدف زندگیمه که تا آخرش میجنگم و جلوی هیچ کس کوتاه نمیام....دعام کنین...به زودی میگم این ها دلیلش چیه!

نظرات 11 + ارسال نظر
جودی آبوت یکشنبه 17 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 02:58 ب.ظ http://www.sudi-s.blogsky.com

ببین.
خییییییییییییییییییییییلی خوب می نویسی
این هپی فیس هاتم خدددددددددددددددددددددددددداس
موفق باشی

اااا؟؟؟
خدایی راست گفتی؟؟؟؟
جون من؟؟؟
من مردممممممممممم....نمیگی من جنبه ندارم:دی
میسی عزیزم..
شما هم همین طور

پانته آ یکشنبه 17 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 09:42 ب.ظ

سلاااااام شیما جونم.بابا چرا کسی تحویلت نمیگیره.تورو تحویل نگیرن کیو میخوان تحویل بگیرن.اصلا بیا در راستای همین تفاهمی که باهم داریم بریم انگلیس همونجا می ازدواجیم اونوقت من یه بند تحویلت میگیرم.
منم یه گند گنده زدم.نمیدونم البته گند بود یا نه ولی گنده بوداین روزا ته ته ته تنهام.ولی نمیخوام با کسی پرش کنم.چون اونی که میخوام پرش کنه نیستو بقیم دوزار حوصلشونو ندارم.
بیا یه جوک قدیمی بگم خوچحال شییکی میره آرایشگاه از اونجا که میاد بیرون به سلمونیه میگه آقا ک*ونت درد نکنه.یارو میگه واسه چی؟آقاهه میگه آخه خوب ریدی به موهام.
میدونم خیلی قدیمی و چرت بو.ولی خوب خوچحال کردن منم در حد مامانو دایی و داداشاته دیگه
من این روزا از عجیب غریبم اونورترم.با اینکه اوضاعم الان یه جوریه که اگه صب تا شبم گریه کنم بازم کممه ولی عین اسکولا همش دارم قارت قارت میخندمو بازی میکنم.
اگه دعام گرفتنی باشه برات دعا میکنم.
زودتر بگو بیا دلیلش چیه.من همینجا منتظر وایسادما

نه....ببین...من قصد ازدیواج ندارم
میخوام ادامه تحصیل بدم
اما اگر قول بدی مهریه ام سال تولد منبه میلادی ضرب در سال تولد شما به میلادی به توان جمع سن من و تو باشه و مهریه امم الان بدی شاااااااااید یه فکری کنم و دست از ادامه تحصیل بر دارم:دی
ببین من چقدر در راستای زندگی دارم از خودگذشتگییییی میکنممممم....
دم در بده چرا وایسادی بفرما بشییییین:دی

سحربانو دوشنبه 18 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 10:09 ق.ظ http://samo86.blogsky.com

اولا دلیلش چیههههههههههههههههههههه؟
بعدشم کلا آدم یه خواهر باشه و دو تا داداش داشته باشه همیشه باید منتظر چیزای خارق العاده باشه ، اینو از من بشنو عزیزم:)))))
بعدترشم اینکه من اعصاب ندارم مملکت میان تو رو اذیت می کننا. گفته باشم.
آخرشم اینکه دلیلش چیههههههههههههههههههههههه؟:)

اولا که سلاملیکم
دوما که راست میگی به خداااااا...من هی گفتم مواظب توازن این دختر و پسرا باشین ولی نبودن
سومن که واییه اینم گفتم که تو اعصاب نداری:دی...اما کو گوش شنوا...
چهارمن که بازم سلاملیکم:دی
من تازه پنجمن هم دارم...بوس:دی

زهرا سه‌شنبه 19 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 09:01 ق.ظ

سلام گلک. کی تحویلت نمیگیره؟ بیا خودم تحویلت میگیرم تازه رسید هم میدم
در کل ما دخترا همیشه فکر میکنیم کسی تحویلمون نمیگیره من خودم این حسو خیلی داشتم ولی از وقتی که مجیددار شدم وضع یخورده فرق کرده
به هر حال امیدوارم که به زودی زود اوضاع زندگیت رو به راه بشه. بیا پیشم گلک باشه؟

میسی گلم...
بعله...یک کم واگیر داره بین خانوما:دی
خوب من که مجید دار نشدم که:(

مموشی خانوم ... سه‌شنبه 19 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 10:05 ق.ظ http://jirjirakeman.blogfa.com

می بینم که لباس رزم پوشیدی موفق باشی بانو شیمانو

جیگرتوووووو

احسان سه‌شنبه 19 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 02:40 ب.ظ http://crosslessbridge1985.blogsky.com/


از نظر من تو خیلی ماهی

ازت خیلی خوشم میاد

لینکت می کنم تا همیشه بیام پیشت

هرچند حالا هم همیشه میام

مواظب خودت باش

تا وقتی فکر می کنی کارت درسته به هیچکس و هیچ چیز

اهمیت نده

با قدرت تا ته اش برو

این یعنی به هدفت معتقدی

اینم یادت بمونه وقتی چیزی را از ته دل و با تمام وجود بخواهی

بدان خواسته ات در روح جهان متولد شده است

پستت خیلی قشنگ بود

درست مثل خودت



ممنونم از کامنت دلنشینت
کلی خوشحالم کرد
ممنونم

آدم برفی سه‌شنبه 19 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 06:35 ب.ظ http://mahfele-khial.blogsky.com

سلام
شیما جان ممنون که به وبم سر زدی
از خدا میخوام غم راه خونتو گم کنه و شادی پابند تو باشه.
مراقب خودت باش
روزات یاسمنی

دختر نارنج و ترنج سه‌شنبه 19 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 09:29 ب.ظ

سلام شیما جونم
خوبی عزیزکم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ خوشحالم که بهتری.. خوشحالم که امیدواری... این برام از هر خبری بهتره!!! کلللی خوشحالم...
منتظرم که بگی چرا خوشحالی و بیشتر لذت ببرم!
انشالله که شادیت همیشگی باشه عزیز دلللللللل..........

مرسی عزیز دلم....
باچه....زود میگم...
تو هم همین طور گلم

محبوبه پنج‌شنبه 21 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 11:53 ب.ظ http://rembo0.blogfa.com/

سلام آجییییییییییییییییی...
ااااااااااه..میگمااااااا خوب شد اومدم پیشت..خوب شد این آپتو خوندمااااااااا..
پس بگووو من چرا اینطوریم..تو از مامانت اینا ایراد میگیری بعد من ازت نگیرم..؟چرا هر شب بهم ابراز علاقه نمیکنی تووووووووودهه..یعنی چی..؟پس بگو چرا من کمبود دارم..واسه این چیزاست..
گفته باشم..از این به بعد هر شب باید ابراز علاقه کنی بهم..حالا میخوای کامنت بذاری..آف بذاری..اس ام اس بدی..بیای پیشم...دیگه من نیدونم..
بعدم اینکه واسه اون حرف آخرت..
خانومی اجازههههه؟من بگگگگگگگگگم؟دلیلشو من بگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگم؟

سلامم....
اه...
من میگم عقده ای شدم تو میخوای تازه عقده های منو بدتر کنی؟؟؟
بگو....یالا بگو اگه راست میگیییی:دی

محبوبه پنج‌شنبه 21 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 11:55 ب.ظ http://rembo0.blogfa.com/

وااااااااااااااای من مردم تا بتونم واست یه کامنت بذارم..
از صبح هر چی خواستم بذارم هی نمیشد...اه..اعصابم خورد شد..
دیدی چی شد؟یعنی الان کامنت منو ندیدیو من امشبو باید همینطوری بخوابم تا فردا شب..اه..

ا؟
چرا؟
خدا نکنه
وایییییییییییییییییییی.....نه من دوستت دارم...بوس

محبوبه دوشنبه 25 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 12:36 ق.ظ http://rembo0.blogfa.com/

معلومه کجایی تو؟(فجیع عصبانی)

نه....معلوم نییییییییس:((((( (فجیع گریههههه)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد