داریم به طور خانوادگی و دسته جمعی تشریفمون رو می بریم تهران عروسی...
عروسیه دوست و هم راز کودکی هاااا و اکنون من....
عروس دختر همسال منه که خیلیییییی دوستش دارم....
اولین باری که دیدمش زمانی بود که کلاس دوم ابتدایی بودیم....ما فامیل هستیم اما خوب چون اونا تهران زندگی می کردن ما تا قبلش همدیگه رو ندیده بودیم یا اگه دیده بودیم به خاطر نداشتیم....
اون زمان پدرش فوت کرده بود و ما برای مراسمش رفته بودیم....
اونجا یه دوستیه پاک و بی پایان برای ما رقم خورد
حسش می کردم و سعی میکردم توی لحظه های سخت کنارش باشم....
جالبه اگر بگم اون زمان من بیشتر از خودش واسش ناراحت بودم....
خوب اون هنوز درست نمیدونست چی واسش اتفاق افتاده....بعضی چیزا رو گذر زمان بیشتر بهمون می فهمونه....
دوستیه ما تا اونجا پیش رفت که میومد اصفهان یه هفته خونه ی ما می موند
یا من که رفتم تهران ۱ روزی تنها پیشش بودم....
خاطرات زیادی با هم داریم و من با این همه خاطرات شیرین میرم تا توی عروسیش بهترینا رو واسش آرزو کنم و البته که کلی هم نانای کنم واسش
تا ۲-۳ ساعت دیگه حرکت میکنیم و جمعه هم بر میگردیم....بازم که من کلینیک رو کنسل کردم تا حداقل برسم وسایلمو جمع کنم.....
خاله اینا هم رفتن کلار دشت و نیستن....جاشون توی عروسی حسابی خالیه....
البته قرار بود ما هم بریم....اما من این عروسی رو عمراْ با کلاردشت عوض نمیکنم که....
میرم و امیدوارم که برگردم!
سلام
ای شالا موفق باشی
ما انجمنی ساخته ایم که در آن در رابطه به هر چیزی صحبت می کنیم و لی تنها یک مشکل داریم و آن هم عدم حضور شماست .
لطفاً مشکل ما را حل کنید. باتشکر
آدرس انجمن : www.iranstudents.mihanbb.com
عزیزم خوش بگذره و ایشالا به سلامت بری و برگردی...
موقع نانای هم جای ما رو خالی کن...
ایشالا به سلامتی عزیزم.عروسی حسابی بهت خوش بگذره.منم یه دوست اینطوری میخوام
تو که این همه دوست داری دوست جونم