هنوز چشمام نیمه باز بود که اس ام اسش رسید
حامی:هنوز خوابی؟
من:اوهوم ....
حامی:خوبی؟
من:خوب؟....نمیدونم...سعی می کنم به نظر خوب برسم اما هر روز که چشمامو باز می کنم بدتر از روز قبلم واسه اینکه تا پایان مهر چیزی نمونده و من و تو هنوز راه حلی پیدا نکردیم اونا هم که میگن تمامش کنید...
من:تو خوبی؟
حامی:از خودت بپرس....حال من به تو وابسته اس
حامی:وقتی نفس یه ادم رو ازش بگیرن....
من: تو بگو چیکار کنیم؟ من دارم دیوونه میشم....هیچی به ذهنم نمیرسه
من:یعنی باید این روزا قشنگ ترین روزای من و تو می بود هاااا
حامی:میخوام برم سر خاک بابات....بهش میگم که دخترشو خوشبخت می کنم....شاید کمکمون کنه
من:آره....شاید بابایی از اون دنیا دلش به حال اشکای دختر یکی یه دونه اش بسوزه یه کاری کنه
من: میخوای خودم با بابات حرف بزنم؟ دیگه بالاتر از سیاهی که رنگی نیست
حامی:چی می خوای بگی عزیزم؟
من:نمیدونمممممم.....آخه این چه وضعیه ما توش گیر کردیییییییم
حامی:من فردا میرم سر کار داییت....همه ی حرفامو میگم....التماسش می کنم شیما....بدون تو زندگیم بی معنیه....
من:آخه زبونشو بلدی؟...
حامی:هر چی میدونی بگو....تو یادم بده....
من:....
من:میخوای با عموم حرف بزنم....اون مرده شاید راهی پیش پامون بزاره
حامی:اگر باهاش راحتی بگو....فقط رو در رو....
حامی:الان برم پیش بابات؟
من:اگه دوس داری برو
حامی:نمازمو می خونم و میرم
من:....
یادگاری هایی از گذشته:
حامی:خبر داری ۲۷ سال صبر کردم،دنیا رو زیر و رو کردم تا این دختر بیاد توی زندگیم؟
حامی:شیما بعد از هر فرازی نشیبه،این سختیا موقته،تحمل کن،توی زندگیمون نمیزارم کوچکترین سختی ای بکشی...بهت قول میدم عزیزم
روح پدرت شاد عزیزم. هر چه پیش آید خوش آید
عسیسم درست میشه صبر کن...قول میدم درست میشه...
ایشالا درست میشه
به حامی اعتماد کن شیما
میگن الان راه حل مشکل از سمت منه....
به خودم چطور اعتماد کنم؟
خدامون بزرگه... خدامون عاشقه
به قول حامی داریم کم کم اومدن فرشته هاشو میبینیم....انگار داره شروع می کنه
اشالله که جور شه همه چی..
ان شا الله
ممنونم
...فقط میتونم بگم وقتی خدا صدای خودمو نمیشنوه دعا میکنم صدای دعاهایی واسه تو میکنم بشنوه...
دوست گل من....خدا می شنوه....بدون منم دعات می کنم....میون همه ی اشکای خودم....
الهی.چرا اینقدر پریشونی شیمای گلم؟چی شده؟ پستای قبلت رمز دار بود نتونستم بخونم. میتونم رمزتو داشته باشم؟
رمز داده بودم که!!!
الان رمز قبلی رو وارد کردم و تونستم پست های قبلیتو بخونم. فقط یه چیز میخوام بهت بگم شیما. اگه به عشقت اطمینان داری. اگه از دلت مطمئنی با دنیا بجنگ. اگه به حامی اطمینان داری و میدونی راهی که میری درسته مقابل همه بایست. با مامانت هم بشین منطقی صحبت کن.
کلا تسلیم نشو شیما. پشیمون میشی...
الان همه توی یه موقعیتی قرار گرفتن که دنبال منطق نیستن.....آروم کردن یکی واسه اون یکی به منزله ی کوچیک شدن شده.... سر یه سو تفاهم ساده....اینقدر ساده که خودمونم گاهی بهش می خندیم!!!!....
نه....تا این احساس توی دلمه تسلیم نمیشم اما امیدوارم خدا نخواد منو وارد دو راهی کنه....اینو با همه ی وجودم ازش می خوام
شیما جان چقدر بخاطره این شرایطت ناراحتم.قبلا"چقدر میخندیدی ومینوشتی ولی الان بی حوصله شدی.خدارو شکر که حامی اینهمه پشتته.درست میشه.من وسعیدم از این مشکلات کلی داشتیم.به خدا توکل کن
....
امروز خودمم داشتم به همین فکر می کردم....
می خوام بی خیال شم دیگه....خسته شدم از این وضع....
سلام شیما جونممممممممممم![](http://www.blogsky.com/images/smileys/004.gif)
فقط توکلت به خدا باشه ایشالا هر چی خیر همون پیش بیاد
من و اقای کپلم تو رابطمون کلی مشکل دالیم بعضی وقتا انقد خسته میشم که میگم ادامه ندم ولی انگال خدا میخاد که گیلاسم بمونه
همیشه امید داشته باشو به زندگی لبخند بزن این کالیه که گیلاس میکنه ها![](http://www.blogsky.com/images/smileys/003.gif)
مرسی دوست گلم...
سعی می کنم به حرفات عمل کنم