از یک قدمی دیوانگی مزاحم وقت شریفتان می شوم
حالم را بپرسید می توانم بگویم خوبم
راستش بی حس شده ام
یک بی حسیه پر درد
از همان هایی که می تواند جان ادم را بگیرد
و چه کسی میگوید این بد است؟
نه....بسیار هم عالی است
شاید بمیریم و لذت و شادی ای ببینیم
شاید بمیریم و حسرت به پایان رسد
که پدر هست و یادگار گذشته هایم هست و عشق هم شاید بر سر خاکم بیاید و آن روز اعتراف کند که دوستم دارد....
دیگر تلاشی برای خوب بودن و خوب شدن ندارم
و نه حتی انگیزه ای
بریدم و تمام
از حالم پرسیده بودید؟مگر نه؟
شیمایی که می شناختید اکنون زیر خروارها خاطره مدفون است
بس که دست و پا زد خفه شد
و جالب است که تنها بود....تنها بود....
بگذریم و بی خیال و از این صوبتا
دنیا ارزش ندارد از این حرفها بزنم و خیال دنیاییتان را ناراحت کنم
بشنوید از اصفهان و برفی که بلاخره آمد ....
گرچه ما با اشک هامان به استقبالش رفتیم و نمیدانیم چه مرگمان بود که پا به پای دانه های سفیش خاکستر خاطرات گذشته را زیر و رو میکردیم و دلمان یه داد اساسی می خواست اما کو گوش محرم؟؟؟؟
ماشین ما هم بلاخره طعم برف را چشید و لباس سفید بخت بر تن کرد و ما ازش عکس گرفتیم گفتیم بماند تا یادمان نرود که خدا با شهر ما نیز آشتی کرد
توجه می کنید که چقدر برف همین طور می آمد که؟
میبینید اصلا ماشین زیر این همه برف مشخص نیست؟ تا حلقمان در برف فرو می رفت بس که شدید بود؟دروغ هم اصلا بلد نیستیم....بی جنبه هم نیستیم برف ندیده هم نیستیم.....
اما حسرت به دل تا دلتان بخواد.....
نوشتنمان هم نمی آمد
نه که نمی آمد....می آمد....اما حرف تازه ای نبود....گفتیم حالتان را نگیریم که نشد!
یک کمش را که می توانیم بگیریم؟ ها؟؟؟
دعا می کنیم شما خوب باشید و عاشق....
خوب منم برف می خواااااااااااااام.
بیاااااااااااا
همه اش مال خودت تهنایییییییییییییییییییییییییییییییییی
خانومی جون این چه عنوانیه که انتخاب کردی...خدانکنه اونی که باید بره منم نه تو...تو یه عشق داری که هنوز امیدوارت میکنه عزیزم٬خدا هم که همیشه همراهته دیگه چی میخوای؟هان؟؟؟؟
دیگه اینارو نگی هااااا!!!
اینجا هم برف اومد فکر کنم از اونجا بیشتر بود چون یه ۵٬۶سانتی نشست و ما هم اصلا ندیده نبودیماااا همون موقع یعنی ساعت ۱۱شب نه که طبقه ی آخر هستیم رفتیم پشت بام برف بازی
مواظب خودت باش ... دوست دارم خیلی زیاد!
والله اون امیدوارم نمیکنه....(بنده خدا خودش چرا اما کاراش نه.)
من زیاد از حد پر رو بازی در آوردم که هنوز امیدوارم
بعله خبر دارم شهر شما کولاک کرده
این روزا عجیب تو فکرت بودم....
باید پستاتو بخونم
منم....
ما که هنو رنگ برف ندیدم..
چه رنگیه برف!!!!؟
مشکیه مایل به سرخابی تا حالا دیدی؟
منم ندیدم....
بیا این ورا خوب....
(نیس برفامون مونده رو زمین بیا تا نشونت بدم!!!)
سلام خوبی ؟
پیدام شد دیدیم؟؟؟
میام الان پیدات کنم
سک سک
با خوندن این قسمت ناگهان جرقه ی یه شعر رو به ذهنم زدی: از یک قدمی دیوانگی...
اما بعد با بیشتر خوندنت و بخصوص دیدن عکس ماشینت چهره ی دوست داشتنیت اومد جلوی چشمام. یاد خاطره ی کوتاهمون افتادم. یاد دخترک پاک و مهربونی افتادم که به سرتاپا و سن و قیافه اش نمی خوره اینهمه درد پنهانی داشته باشه! به دخترکی که شاید... شاید... یه جاهایی... قربانی آرامش دیگران شده...
دست هایت را باز کن... خدا میان مشت گره شده ی تو منتظر یک تصمیم است... سرانگشتانت را بر آب زن... خاطرات را به این آب بسپار... باور کن که زندگی حکایت همین رودخانه است... اگر صخره و سنگ در مسیر رودخانه ی زندگی نباشد صدای آب هرگز زیبا نخواهد شد... لبخند بزن دخترک... و خدایی که در این نزدیکیست...
...
وقتی خوندم اشکام ریخت
نفهمیدم از شادیه یادآوریه یه خاطره ی شیرین بود یا تلخیه ....!!!
بماند....
مهم همینه که هستی دوست من
ممنونم
اشالله زودی خوب بشن...
رمز جدید وبم عزیزم..
برای ما هم همینطور
اما من به ذهنم نرسید از اوتولم عسک بگیرم
عجب!
کم پیدا بودی هاااااا