سال نو مبارک!

 

                      

 

 

امسالم گذشت.... 

با خوب و بدش 

خنده و گریه اش 

عشق و همه ی بغضای نشکسته اس 

 

امسال برای من پر از اتفاقای عجیب و غیر منتظره بود 

از همون شروعش 

تا همین روزهای پایانیش 

لحظه هایی رو گذروندم که تا پیش از این حتی باور نداشتمبشه تصورشون کرد 

توی موقعیتایی گیر کردم که هنوزم مطمئن نیستم اگر دوباره بهشون برگردم دچار اون ترس ها نشم 

 

سال پیش در حالی به پیشواز تحویل سال رفتم که دلشکسته و تنها بودم 

عشق از زندگیم رفته بود و خودم رو خالی از هر دلخوشی میدیدم 

و سعی داشتم با جنگیدن و پیروزی به کسی که خودش رو محکم نشون میداد همه ی درد و غمم رو از یاد ببرم 

فکر میکردم با منطق زندگی رو بسازم بهتره  

منطقی پیش می رفتم 

احساسم بارها و بارها بهم زنگ خطر داد 

بهم یادآوری میکرد که طاقت و صبوری نداره 

اما من....چون پای احساسم رو به میون نکشیده بود همچنان مصمم پیش می رفتم 

تا.... 

تا جایی که صبرم سر اومد 

قیمت زندگیم رو بیش از این دیدم که بخوام به پای حرفهای بی اساس یه خانواده از دست برم 

نتونستم بپذیرم مادری به پسرش دروغ رو یاد میده 

و پسری از همسر آینده اش میخواد که به خاطر حسادت مادر و خواهرهاش زندگی پنهانی داشته باشن 

نخواستم بخشی از خانواده ای باشم که از من تظاهر میخوان در حالی که من صاف و ساده باهاشون رو به رو شده بودم 

 

همه ی خوبی ها و مهروبونی ها و ایمان قشنگش برام موندگار شد 

اما مردی که پشتوانه ی محکمی برای همسرش نسازه استقلال زندگیشو نابود کرده و این یعنی هیچ! 

 

رفتنش با همه ی ناراحتی هایی که ساخت اما آرامش رو به خونه برگردوند 

با اینکه من آروم نبودم و هر شب به بهانه ای اشکهامو پنهان میکردم و میخوابیدم 

هیچ کس نفهمید توی اون دوره به من چی گذشت 

و من هر بار سرم رو با غرور بالا گرفتم و گفتم:من هییییچ علاقه ای نداشتم و اصلا ناراحت نیستم همه مهر منطقی بودن و عاقل بودن بهم زدن و به محکم بودنم آفرین گفتن 

 

اما اینایی که میگفتن من نبودم! 

 

یه اتفاق عجیب رنگ همه  چیز رو تغییر داد 

حتی رنگ احساس منو 

همه ی احساسم رو....از گذشته تا اون روز.... 

 

هر روزش شیرین تر از روز قبل بود و متفاوت تر 

عشق بود....خود خود عشق... 

 

کامل نبود....ایده آل نبود....همه چی تمام نبود 

اما عشق بود و این یعنی همه چیز 

یعنی نهایت یعنی اوج کمال 

 

زندگی بازم باهام نساخت 

شایدم قسمت همراهیم نکرد 

توی جاده ی عشق تازه رسیدم به اول فراق و دوری 

 

بازم ساختم 

با همه ی سختیش با همه ی درد روی قلبم با همه ی تنهایی هام با همه ی ترسا و تردیدام 

 

بارها به باد انتقاد گرفتمش بارها از اول عاشقش شدم 

بارها توی خیالم باهاش قهر کردم و بارها توی رویاهای شبانه تا صبح کنارش بودم 

 

درست مثل هر زندگی دیگه، قصه ی ما توی روزهای دوری هم ادامه داشت 

 

اما خدا رو شکر میکنم 

خدا رو شکر میکنم که نهایت هر صبری،هدیه ای هست 

و پایان همه ی حادثه ها رو خوبی و خوشی قرار داده 

 

ازش ممنونم که دوره ی سختی ها تمام شده و روزهای شیرین نزدیک و نزدیک تر شدن 

 

روزهای اول سال ۸۹ فکر میکردم بزرگترین اتفاق زندگی برام پیش میاد 

الان میدونم عاشقی و پیمان مقدسی که بستم همون بزرگترین اتفاق بود 

و مطمئنم سال ۹۰ با فراز و نشیب های خودش،ارمغان این عشق رو به همراه داره 

دلم روشنه و یه دنیا آرومم 

 

توی روزهای تنهاییم توی لحظه لحظه هایی که صبرم لبریز بود و دلم تنگ 

توی همه ی ترسا و نگرانی هام 

دلم به حضور دوستای خوبم گرم بود که محبت و راهنمایی هاشونو هیچ وقت ازم نگرفتن 

هر لحظه صداشون کردم کمکم کردن 

و هر جا خواستم دستم رو گرفتن 

 

به خاطر تک تک لحظه هایی که با هم گذروندیم ممنونم 

و دعا میکنم امسال بیش از هر سال لذت زندگی رو در کنار خانواده هاتون تجربه کنید 

عاشق تر بشید و هر روزتون زیباتر از روزهای قبل رقم بخوره 

 

امیدوارم امسال،سال وصال باشه 

وصال همه ی دوستام....همه ی اونایی که منتظرن تا سنگا کنار برن و دست در دست عشقشون جاده ی زندگیشونو بسازن 

محبوبه ی گلم با عشق ۷ ساله اش  

سارای عزیزم با همه ی صبوریش در برابر عشق مهربونش 

غزل نازنینم با همه ی تلاشا و جنگیدناش برای اثبات قدرت عشق 

و همه ی کسانی که شاید نشناسمشون اما در انتظار معجزه ای برای رو به راه شدن اوضاع هستن 

 

از همه بیشتر امیدوارم امسال رازقی جونم هم راهی خونه ی خودت بشه و به من نزدیک بشه و این انتظار و دوریشون زودتر به وصال ابدی منتهی بشه 

  

در ضمن امیدوارم نی نی هایی هم که چشم انتظارشونیم زودتر بیان پیشمون 

هم نی نی آنای عزیزم و هم نی نی سحر خانومی 

 

همه ی نی نی های گلی هم که داریم ایشالله امسال بزرگتر بشن و حسابی شیطونی کنن و دل مامان باباهاشونو ببرن با کاراشون.....از همه بیشتر هم شنتیای عزیزم که هی عکسشو میبینم و ذوقشو میکنم....(دست عمه اش درد نکنه که عکسشو گذاشته بود البته) 

 

ممنونتون میشم اگر توی لحظه ی تحویل سال،اون زمانی که دعا میکنید اون لحظه ای که دلتون لرزید برای من و حامی هم دعا کنید....دعا کنید ما هم بتونیم آینده رو پر از عشق و شادی بسازیم دعامون کنید تا در کمال رضایت خانواده ها و با حمایتشون کنار هم باشیم و هیچ وقت عشقمون کمرنگ نشه.... 

 

بهترین ها رو برای تک تکتون آرزو میکنم 

شاد شاد شاد باشید.... 

دوستتون دارم....بوس

نظرات 8 + ارسال نظر
لیلی سه‌شنبه 2 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 12:22 ب.ظ

سلام عزیزم.بابت دعاهای قشنگت ممنون.
انشاا..توهم به همه خواسته هات برسی.
امیدوارم این عشقی که ازش حرف میزنی همیشه همینجوری قشنگ ورویایی باشه.
نمیدونم چه دعایی کنم.بگم ...
نمیتونم نگم امیدوارم به عشقت برسی.هرچقدرم که سخت باشه.

ستایش پنج‌شنبه 4 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 03:13 ب.ظ http://setayesh87.blogsky.com

عزیز دلم سال نوت مبارک. ایشالا سال خیلی خوبی در پیش داشته باشی. پر از عشق و لبخند و سلامتی و موفقیت:)

نیلوفر یکشنبه 7 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 08:37 ق.ظ http://www.niloufa700.persianblog.ir

شیما عزیزم سال و مبارک
یه آمین بزرگ به همه دعاهات
عزیزم منم برات بهترین ها رو آرزو میکنم
آرزو میکن سال ۹۰ برات سال پایان ناراحتی ها و غصه ها و استرس ها باشه.

دختر نارنج و ترنج یکشنبه 7 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 07:39 ب.ظ http://toranjbanoo.com

سلام شیمای عزیزم
سال نو مبارک!
امیدوارم سال ۹۰ سالی مهربون و پر از برکت و شادی و سلامتی برات باشه.. امیدوارم دیگه هیچ غمی خاطر عزیزت رو آزرده نکنه و واقعی واقعی شاد باشی...
بهار رو دریاب.. خیلی زیباست! لذت ببر....

محی خانومی دوشنبه 8 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 03:52 ب.ظ

عزیزم؟خواهری؟عیدت مبارک..اشاله که ی سال فوق العاده عالی پیش رو داشته باشی..اشالله که همیشه شاد ببینمت..

پینه دوز چهارشنبه 10 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 01:17 ب.ظ http://pinedouz.persianblog.ir/

بعضی از بغضها و گریه ها اونقدر تلخن که حتی سالهای سال توی ذهن می مونن امیدوارم که سالی خوش رو شروع کنی

زینب شنبه 13 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 08:49 ب.ظ http://eshghojonoon.blogsky.com/

سلام خانومی...دیگه که خیلی قهرمممممممممممممممممممم!
من که هر چی تو این مدت زنگ میزدم جواب نمیدادی!!!!اونوقت از من چه عجببببببببببببب؟!
خبر که ای بد نیشتم خدام ما رو فراموش کرده چه برسه دیگران....
همش درگیر بودم...دیگه الانم دنبال کارای عروسی داداشم هستیم گفته بودم که
امیدوارم تو خوب و خوش سلامت باشی و به همه ی آرزوهای دلت برسی ... سال تحویل برای همه دوستان دعا کردم!مخصوصا خواهر عزیزم!
فعلا ... قربونت!

بهناز یکشنبه 14 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 02:33 ب.ظ

کلی وقت بود نیومده بودم وبلاگت عزیزم اما الن که اومدم خوندم کلی خوشحال شدم شیما جان

دوستت دارم شاد باشی شاد شاد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد