خداوندا
مرا واسطه عشق خود میان آدمیان کن
تا آنجا که نفرت است عشق را ارزانی کنم
آنجا که تقصیر وگناه است ببخشایم
آنجا که تفرقه وجدایی است پیوند بزنم
آنجا که خطاست راستی را هدیه کنم
آنجا که شک است ایمان بدهم
آنجا که نومید است امید شوم
آنجا که ظلمت است چراغی برافروزم
آنجا که غم است شادی به پا کنم
خداوندا
باشد که بیشتر تسلی دهم تا تسلی یابم
در پی فهمیدن باشم تا فهمیده شدن
در پی دوست داشتن باشم تا دوست داشته شدن
زیرا با دادن است که می گیریم
با فراموشی خویشتن است که خویشتن را می یابیم
با بخشیدن است که بخشوده می شویم
وبا مردن است که زنده می شویم
ننیمدی ااااا
دلمون تنگولیده بود خانومی
ما نیز دلتنگیم بدجووور
شیما... شیمای گلم... همینجوریشم حس کرده بودم حال این روزهات مثل همیشه نیست... اما با خوندن یکی دو پست قبل تر دلم بدجور گرفت...
شاید خودت حس کنی تنهایی... اما حداقل من یکی اینطور فکر نمیکنم و مطمئن باش نمیذارم به این راحتی خودتو گم و گور کنی! این تهدید کاملا جدی بود. به آدم های کوچکی فکر کن که به بزرگی تو دل بستن. پس اینقدر راحت از ناامیدی و انزوا حرف نزن... آدم های کوچکی مثل من که خوب میدونن تو دل تو چه میگذره اما غصه میخورن که نمی تونن برات کاری کنن...
یه قرار بذار همو ببینیم. منتظرما!
چه خوبه داشتن دلگرمی هایی مثل شما....
مرسی عزیز دلم اما فعلا هیچ کاری برای ایم حال خراب نمیشه کرد....
خبر تازه اینکه یه آتیش جدید داره این حال رو خراب تر هم می کنه
باید تنها باشم تا همه چیز بگذره و بلاخره این روزای سیاه به پایان برسه....
البته...اگر برسه!