کلاْ امروز یه جوریم!
یعنی خودم نه....از نظر فکری یه جوریم....به یه نقطه ای رسیدم که فهمیدم یه ایراد اصلی و اساسی توی اخلاق و رفتارم هست که داره هی باعث میشه اتفاقاتی که نمیخوام برام پیش بیاد اما هنوز این نقطه هه واسم اونقدری شفاف نشده که بشناسمش و بتونم راه حل واسه رفعش پیدا کنم....
صبح یکی از دوستام اومد اینجا پیشم....در جریان اتفاقات اخیرم بود و باهاش کلی حرف زدم.... فکر کنم مدت ها بود این حرفا رو نزده بودم....حرف میزدم و تازه می فهمیدم که ای داد بیداد من چقدر بچه ام! چقدر هیچی نمیدونم! چقدر به کارام فکر نمیکنم! چقدر لحظه ای تصمیم میگیرم! چقدر عقل و منطق رو فرستادم تعطیلات!!!! و خلاصه که تازه بیشتر و بیشتر نادم شدم!!!
شاید این ندامته خوب باشه....به قول دوستم آدم باید درد وجود یه مشکل رو بکشه تا بفهمه که باید حلش کنه!....اما واسم خیلی سخته....یه تغییر اساسی و بزرگ می خواد و من....می ترسم!
و یه چیز دیگه!
من خیلی خوب شاید بتونم حرفم رو بنویسم اما اصلا خوب حرف نمیزنم و بدتر از اون در عمل که کلاْ فقط گند می زنم و اینی که الان گفتم یعنی خود خود فاجعه!!!!
الان حس می کنم اول یه مسابقه قرار گرفتم و فرصت دارم تا همه چیز رو از اول درست کنم... شاید خیلی چیزا خرابه....شاید مجبورم دوباره از نو بسازم....شاید مجبورم خرابه ها رو درست کنم.... شاید مجبور شم قید یه چیزایی رو بزنم اما هر چی که هست می خوام برنده ی اول و آخر این مسابقه هه باشم....این چیزیه که می خوام
میخوام از این لحظه ای که اینجا نشستم لجبازی هامو کنار بزارم و به جای اینکه افتخار کنم که یه دختر مردادیه لجباز و خودخواهم یه مردادیه مهربون و منطقی و البته با احساس باشم
آخییییییش
یه حس عجیب دارم....در عین اینکه ناراحتم واسه این کشف جدید اما خوشحالم که می تونم و میخوام تغییرش بدم....احساس میکنم دارم یه کار مهم رو شروع میکنم که نتایجش میتونه خیلی خوب باشه....و جالبه بگم هنوزم آدم جو گیریم چون هنوز کاری نکرده قلبم به طپش افتاده و با سرعت نور در حال زدنه
کاش می تونستم برم الان....در این لحظه توی این اتاق و توی محل کارم بند نمیشم....اینجا حس خفگی میکنم....دلم هوای آزاد میخواد و یه عالمه سر سبزی که بتونم توش راه برم و با خودم حرف بزنم و فکر کنم....کاش می شد پاس بگیرم و بزنم بیرون اما حیف....ماشین دست منه و مامان نمیتونه رانندگی کنه و منم باید دختر خوبی باشم و بیخیال خواسته ام بشم!
فکر می کنم باید زیاد کتاب بخونم و زیاد برای خودم یواشکی بنویسم تا بتونم ابعاد پنهان این موضوع رو هم کشف کنم!
هییی دنیااااا من برنده ی نهایی این بازیم!
پ.ن:هنوز نرسیدم عکسای مشهد رو بریزم روی کامی جات تا حداقل ببینمشون!!!!
پ.ن۲: پروژه مون رفت توی وقت اضافه....دیگه هم سرش حرص نمی خورم....هر وقت باید بشه میشه دیگه....من کلهم اعصابم رو سر اینم از دست دادم بالکل!
پ.ن۳:رفتم آرایشگاه....ابروهام یه فرم دیگه شد....پیوندشم برداشتم بلاخره....اولین قدم تغییر.... خوب شده خودم که دوستش دارم....خانومه رو هلاک کردم تا بلاخره مدل رو تائید کردم.هی گفتم الان اینجوریش کن بعد اینجوریش کن!!!!.... اما نتیجه کلی به دلم نشست....
سلام خواهری...آخیییییی من که نمیبینم چقده قشنگ شدی...
قشنگ بودی حتما النی ماه شدی
البته که برنده ی بازی تویی عزیزم تو همیشه برنده ای و بهترین!
میسییییییییییییییییییییییی
سلام خوبی؟
خوشحالم که یه دوست کنارت هست تا گاهی هوشیارت کنه. همه ی ما به همچین دوستایی نیاز داریم.
وای پس باید حتما ببینمت. بهت میاد؟
اوهوم....
کی میاااای پس؟
وایی چقدر خوب که میخواهی اینهمه تغییر خوب داشته باشی
برداشتن پیوند ابرو تغییر خیلی باحالیه
من تجربه اش کرده ام
صورت رو خیلی باز میکنه
به تو هم مطمئنم میاد
آره...واقعا تغییر جالبی بود و اصلا پشیمون نشدم که این همه مدت به خاطرش صبر کنم تا وقتی که واقعا بهش نیاز هست انجامش بدم....
میسیییی عسیسم
خوشحالم که دخترک لجبازمون میخواد تبدیل بشه به یه دختر منطقی و آروم و مهربون و اول خوبی کن و پیشقدم شو. ابرو قشنگ هم که دیگه شده.
چششششم....
به خاطر همه چی ممنونم
انگار لیلی هم برا ابروهات کنجکاو شده. برم باهاش هماهنگ کنم بیایم عروس ببینیم.
زود بیاید هاااا....