واسه پر کشیدن من خواستی آسمون نباشی
حالا پرپر میزنم تا همیشه آسوده باشی
دیگه نه غروب پاییز رو تن لخت خیابون
نه به یاد تو نشستم زیر قطره های بارون
واسه من فرقی نداره وقتی آخرش همینه
وقتی دلتنگیه این خاک توی لحظه هام میشینه
تو میری شاید که فردا رنگ بهتری بیاره
ابر دلگیر گذشته آخرش یه روز بباره
ولی من میمونم اینجا با دلی که دیگه تنگه
میدونم هر جا که باشم آسمون همین یه رنگه
سلام شیما جون.
خوبی ؟ چقدر ازپستات عقبم .
برم بخونم .رمزت که همون قبلیه ؟!
سلام عسیسم...
میام پیشت
برای دیدارت زمان تعیین نمی کنم.
شاید ساعت حسودی کند و خواب بماند.
جالب است این جمله اما براستی حقیقیست؟
به نظر حقیقی میاد؟؟؟
سلام خوبی؟همه چیز روبه راهه آجی؟
الان معلومه که رو به راهه؟؟؟