بگم تنبلم؟ بگم خیلیییی باکلاس شدم و اصن وقت واسه نوشتن ندارم؟
بگم مشکل از من نیست تقصیر این لپ تاپ بدجنسه که قاطی میکنه و حال آدم رو میگیره؟
بگم درس و کار و دغدغه های زندگی هوای نوشتن رو از سرم پرونده؟
نه خدا وکیلی چی بگم که همه ی اینا هست و هیچ کدومش نیست؟
ها؟
کسی که بیش از ده سال از کوچیک و بزرگ زندگیش نوشته و همیشه با نوشتن آروم شده، چطور شد یهویی دل کند و دیگه نه فقط از دنیای مجازی کنار کشید که حتی دیگه دست به قلم هم نبرد؟
نمیدونم....
از وقتی به هوای کنکور ارشد 2 ماه خودم رو تحریم کردم که حواسم به درسام باشه دیگه نتونستم برگردم
گه گاهی یه چیزایی نوشتم و صد البته هزار بار قصد برگشتن کردم اما به دلایل مختلف نشد که نشد!
با اینکه توی این 2 سال مهم ترین لحظه های زندگیم گذشت و همیشه فکر میکردم حتما ثانیه ثانیه شو می نویسم تا ثبت شه و ابدی شه اما گذشت و من فقط تماشا کردم!
بی ذوقم نیستم!!!! والا!!!!
اما خدایی دیگه این دفعه اومدم که بمونم
برای دل خودم و خانواده کوچیکی که تشکیل دادم....
آخی....
روز شمار رسیدن به سالگرد عقدمون نزدیکه و من هر بار بهش فکر میکنم هیجان زده می شم
فکر و برنامه های جور واجوری براش دارم اما از بس هر بار یه چیزی توی ذوقم میزنه مطمئن نیستم تهش چی از آب در بیاد
دلم میخواد به جای لحظه هایی که تنهایی میگذرونم مثل قدیم بیام و فقط واسه دل خودم بنویسم و همیشه داشته باشمشون....
این بار اراده کردم!!!!!!!