خانه عناوین مطالب تماس با من

روزهایی که می گذرد

روزهایی که می گذرد

درباره من

زاده ی آفتاب هستم و از تبار مرداد! اهل ناکجا آباد دل، از سرزمین عاشقی و انتظار....چشم به جاده ها دارم تا آن روز موعود....روزی که از راه می رسد و رویا به واقعیت گره می خورد... می نویسم برای به خاطر سپردن فراز و فرودهای این راه....برای ثبت قصه ی اشک ها و لبخند ها... ادامه...

روزانه‌ها

همه
  • شکلک وبلاگ

پیوندها

  • زندگی جاریست
  • تینای گلم
  • بادبادک
  • گیلاس خانومی هستم
  • یاس رازقی و بهار نارنج
  • رو به اوج (زهرا جان)
  • خاطرات مموشی و پیشی جونش
  • یکی دیگر
  • مانا
  • راز
  • چاقی خوشبخت در آستانه تاهل(المیرا جان)
  • جوجوی گلم
  • اتفاقات روزانه
  • دنجکده من
  • زینب عزیزم
  • رازقی جونم
  • س ح ر
  • متاهلانه
  • نیلوفر عزیزم
  • نانا
  • مریمی
  • مهتاب
  • گندم
  • مهسا
  • نازنین
  • مار گزیده
  • سارا جان ۱
  • ندای عزیز
  • استخاره آنلاین
  • خاطرات کهنه و شعرهای نو(افسانه عزیز)
  • فائزه جان
  • رز سرخ(کوریس عزیز)
  • مهِ نو
  • بعد از سلام چه می گویید؟
  • تزئین انواع غذا و دسر
  • کافه نیمه شب
  • شوهر جان(امیر آقا)
  • پرواز را آغاز خواهم کرد با تو
  • بغض های نشکسته
  • دختر بارون
  • سمفونی زندگان
  • فانوس

دسته‌ها

  • روزانه 80
  • زندگی من 5

جدیدترین یادداشت‌ها

همه
  • آنچه گذشت 4

نویسندگان

  • من 314

بایگانی

  • دی 1395 1
  • خرداد 1395 1
  • اسفند 1393 1
  • بهمن 1393 2
  • فروردین 1392 1
  • تیر 1391 2
  • اردیبهشت 1391 13
  • فروردین 1391 16
  • اسفند 1390 15
  • بهمن 1390 25
  • دی 1390 18
  • آذر 1390 7
  • آبان 1390 21
  • مهر 1390 5
  • شهریور 1390 6
  • مرداد 1390 6
  • تیر 1390 9
  • خرداد 1390 18
  • اردیبهشت 1390 18
  • فروردین 1390 1
  • بهمن 1389 6
  • دی 1389 10
  • آذر 1389 4
  • آبان 1389 13
  • مهر 1389 17
  • شهریور 1389 12
  • مرداد 1389 9
  • تیر 1389 4
  • خرداد 1389 1
  • فروردین 1389 1
  • اسفند 1388 4
  • بهمن 1388 1
  • دی 1388 2
  • آذر 1388 3
  • آبان 1388 5
  • مهر 1388 3
  • شهریور 1388 4
  • مرداد 1388 6
  • تیر 1388 12
  • خرداد 1388 11

آمار : 105087 بازدید Powered by Blogsky

عناوین یادداشت‌ها

  • صفر مطلق+۴۷ جمعه 21 بهمن‌ماه سال 1390 20:50
    سالهای کودکیه من توی محله ای گذشت که به نام خانوادگی پدربزرگم بود خودش و همه ی برادراش زمان جنگ از اهواز اومدن و اونجا ساکن شدن میشه گفت تمام اون محله مال خودشون بود و بعد کم کم فروخته شد.... اون زمان خانواده ی ما(کل فامیل) توی اون منطقه معروف بود در واقع اون شهرک پر بود از خانواده های جنوبی که به خاطر جنگ از جنوب...
  • صفر مطلق+۴۶ پنج‌شنبه 20 بهمن‌ماه سال 1390 09:50
    یه وقتایی یه اتفاقایی می افته که انتظارشو نداریم! معمولا وقتی این اتفاقا خوب باشن که قند توی دلمون آب میشه و از خوشی نمیدونیم چجوری از خدا تشکر کنیم و دیگه خلاصه اینکه روی ابراییم.... اما وای به وقتی که این اتفاقات غیر منتظره بر خلاف میل ما باشن و یه جورایی خاطر خیال ما رو مکدر بفرمایند!!!! ..... دیگه اونوقت همچین این...
  • من خدایی دارم! چهارشنبه 19 بهمن‌ماه سال 1390 09:42
    من خدایی دارم ... من خدایی دارم، که در این نزدیکی است نه در آن بالاها ! مهربان، خوب، قشنگ ... چهره اش نورانیست گاه گاهی سخنی می گوید، با دل کوچک من، ساده تر از سخن ساده من او مرا می فهمد ! او مرا می خواند، او مرا می خواهد، او همه درد مرا می داند ... یاد او ذکر من است، در غم و در شادی چون به غم می نگرم، آن زمان رقص...
  • صفر مطلق+۴۵ یکشنبه 16 بهمن‌ماه سال 1390 23:57
    صدام شدیداْ گرفته.... اینقدر بد شده که وقتی دارم تمام تلاشم رو میکنم که تا آخر جمله صدام دوام بیاره و وسطش قطع نشه که خودم هر هر میخندم!!!!....بز بز قندی رو دیدین؟؟؟ الان من در این نقشم دوباره شروع کردم به خوردن آنتی بیوتیک....چقدرم که فایده دارن....یعنی این ویروسا کلا عاشق جمال من شدن ول کن نیستن که نیستن فردا...
  • صفر مطلق+۴۴ جمعه 14 بهمن‌ماه سال 1390 22:11
    گر چه حالم خوب نبود و حسابی گلوم درد می کرد و همه اش دارو می خوردم و خوابالو بودم اما دیشب و امشب خیلی بهم خوش گذشت!!! گرچه پایه ی ژله ی رنگین کمانی که درست کردم کامل نگرفته بود اما اینقدر رنگی رنگی و خوشمل شده بود که کلی کیف کردم.... گرچه جای یه حسایی جای یه آدمایی خیلی خالی بود اما یادشون کردم و یادشون کردیم و توی...
  • صفر مطلق+۴۳ پنج‌شنبه 13 بهمن‌ماه سال 1390 08:45
    از دیروز صبح شروع شد وقتی آلارم گوشیم بهم نهیب میزد که دیر شده و باید بلند شم اما توانی برای بلند شدن نبود!!! وقتی مادر محترم هی صدام میزد که پاشو اما نمی تونستم حتی چشمامو از هم باز کنم!!! اول فکر کردم به خاطر هواس و سختیه همیشگیه صبح زود بیدار شدن... اما یه ۲-۳ ساعت بعدش فهمیدم هییییی وااااای من!!!!....چه...
  • [ بدون عنوان ] چهارشنبه 12 بهمن‌ماه سال 1390 13:16
    دوستای گلم...رمز از این به بعد همونه که اول داشتید.... اگر یادتون نبود بهم اطلاع بدید
  • یادی از گذشته(۲) چهارشنبه 12 بهمن‌ماه سال 1390 13:15
  • گذشته؟؟؟ سه‌شنبه 11 بهمن‌ماه سال 1390 21:38
    شب که میشه....توی اتاقم که هستم....وقتی چیزی جز نور شمع و بوی عود نیست نمیشه فکر نکرد....نمیشه مرور نکرد....نمیشه آروم بود نمیدونم چرا دنبال این آهنگ قدیمی بودم نمیدونم چرا فکر میکردم شنیدن دوباره اش شادم می کنه چرا فکر میکردم این آهنگه شاده؟؟؟ الان توی یکی از سی دی های قدیمی پیداش کردم از اولش اشکای من داره میریزه و...
  • صفر مطلق+۴۲ دوشنبه 10 بهمن‌ماه سال 1390 22:11
    از اون روز لعنتی تا امروز نتونسته بودم یه سری مسائل رو هضم کنم باهاشون کنار نیومدم.... برام مثل یه ضربه بود....یه ضربه ای که ناخواسته بهم خورده بود.... چند بار دست بردم تا روی کاغذ بنویسم بلکه آروم شم تا شاید اون عصبانیت درونم کمی آروم شه عجیب بود برام که اشکم به این دلیل نمی ریخت اینقدر ازش داغون شده بودم که...
  • پست ویژه ی عروس بانوی من! دوشنبه 10 بهمن‌ماه سال 1390 13:34
    نمیشه هیچی نگم.... با اینکه خیلی وقته می خوام یه چیزی بگم و هی صبر کردم خودش بیاد و بگه!!!....خیلیییی وقته با خودم کلنجار رفتم و تونستم صبوری کنم و نیام اینجا داد بزنم که آهاااای مردم داره یه اتفاقاتی براش می افته....میدونم سخته احساس منو بفهمید اما خودش وقتی بخونه حتما می فهمه.... از آشناییه ما ۲-۳ سالی میگذره....اما...
  • صفر مطلق+۴۱ شنبه 8 بهمن‌ماه سال 1390 21:35
  • همینجوری! پنج‌شنبه 6 بهمن‌ماه سال 1390 21:18
    آرزووووم بود که عروس لحظه هااااات شم من دلیل لحظه لحظه خنده هااااااات شم آرزوووم بود کمه کم منوووووو ببینییییییی به خداااااا یه ذره خووووبیت بسه واااااسم گریه هامو بزار اول خنده هاتو بزار آخر آرزوهامو تماشا کن که بی تو در چه حااااااااالن ......................................... من اینجا دلتنگ تو تو اونجا دلتنگ من رسم...
  • صفر مطلق+۴۰ پنج‌شنبه 6 بهمن‌ماه سال 1390 11:13
    اول حافظ امروز: رونق عهد شباب است دگر بستان را می رسد مژده گل بلبل خوش الحان را چون دل صافی دارید خداوند به شما نظر خواهد کرد و زندگی به کامتان خواهد شد.با سعی و تلاش به همه جا خواهی رسید.درهای سعادت به روی شما گشوده خواهد شد.در همه جا یکرنگ باش تا به مراد دلت برسی. یه ۲-۳ ماهی هست این پیام فال حافظ خط من فعاله....هر...
  • صفر مطلق+۳۹ چهارشنبه 5 بهمن‌ماه سال 1390 08:48
    سلام بعد از ۳ روز تعطیلی واقعاْ الان و این وقت صبح سر کار بودن خیلی غمگینانه و مایوس کننده اس.... یعنی فکر کنم ۱۰۰ سال هم از زمان مشغول به کار شدن من بگذره بازم من به این تایم اول وقتش عمراْ عادت کنم!!!.... الان ۲ شبه که من چشم روی هم نزاشتم!!!! خوب....انتظارش می رفت....خودم در همون صدم ثانیه ی اول فهمیدم که دوباره...
  • آخرین حرف درگوشی! دوشنبه 3 بهمن‌ماه سال 1390 18:57
  • !!! یکشنبه 2 بهمن‌ماه سال 1390 22:21
    فلانی ها من دنبال یه پسر خوب خانواده دار مودب با شخصیت سربزیر و چشم پاک اهل کار خانواده دوست و .......میگردم نه برای اینکه دوست پسرم بشه و نه برای اینکه شوهرم بشه واسه این میخوام که ببرم بزارمش توی موزه آخه نسل این جور پسرها داره منقرض میشه ...............................................................................
  • صفر مطلق+۳۸ جمعه 30 دی‌ماه سال 1390 18:34
    آنکه رخسار تو را رنگ گل و نسرین داد صبر و آرام تواند به من مسکین داد از دیگران نا امید شده اید و فکر میکنید تمام درها به روی شما بسته شده است. اما بدان خدایی که شما را آفریده از همه به شما نزدیک تر است و مراقب اعمال شماست به او توکل کن تا هر چه از او طلب می کنی بیابی...! گوشه ی کتابخونه ام،سه تا قرآن کوچیک دارم که...
  • صفر مطلق + ۳۷ سه‌شنبه 27 دی‌ماه سال 1390 23:09
    چند روز پیش تصمیم داشتم چیزی اینجا بنویسم که دوست جونم نیلوفر نبودش و می خواستم حتما باشه بخونه....پیرو اون پستایی که من توی همه اش مریض بودم و هی مریضی های جدید توی وجودم کشف می شد و خلاصه حس یه پیره زن ۱۲۰ ساله رو داشتم که زورکی و دور از چشم عزرائیل زنده مونده!!! نیلوفر برام کامنت گذاشته بود که هی به این چیزا فکر...
  • حرفهای در گوشی(۲) دوشنبه 26 دی‌ماه سال 1390 13:06
  • حرفهای در گوشی(۱) یکشنبه 25 دی‌ماه سال 1390 08:55
  • صفر مطلق+۳۶ یکشنبه 25 دی‌ماه سال 1390 08:14
    دیشب یه اتفاق عجیبی افتاد در یه شرایطی که اصلا انتظارش رو نداشتم....نداشتیم!!!! هنوزم باورم نمیشه هنوزم مثل یه شوک میمونه واسم...مثل یه خواب....که هنوز نمیدونم شیرینه یا تلخ!!! درست حس و حال یه آدم پا در هوا رو دارم که داره از شدت استرس میمیره!!!! این که میگم حتی یه ذره هم اغراق نداره درست از وقتی فهمیدم فشارم افتاد و...
  • عکس شنبه 24 دی‌ماه سال 1390 12:43
    حذف شد!
  • صفر مطلق + ۳۵ چهارشنبه 21 دی‌ماه سال 1390 22:07
    روزی که عنوان وبلاگ به صفر مطلق تغییر کرد دلیل خاصی داشتم اون روز حال و هوام کاملا ابری بود....از همه چیز دلگیر بودم و مدام از خدا گله می کردم....که چرا من؟؟؟.... دلایل زیادی داشتم و فکر میکردم چقدر حق به جانبم.... فکر میکردم جایی ایستادم که دیگه پایین ترش نیست...اسمش رو گذاشتم صفر مطلق!!!! نمیدونم چرا اما فکر می کردم...
  • صفر مطلق + ۳۴ سه‌شنبه 20 دی‌ماه سال 1390 22:56
    امروز روز دفاع رعنا بود.... یکی از دخترای خاص و مهربون این دنیای حقیقی!!!.... میگم حقیقی چون به نظرم حقیقی تر از دنیای بیرونشه....چون اینجا اول آدما با هم غریبن و خودشونن...می نویسن تا سبک بشن....البته شاید باید اون عده ای که حرفهاشون صرفا جلب توجه دیگرانه رو فاکتور بگیرم چون اگر به این دلیل بنویسی نمیتونی دروغ...
  • صفر مطلق + ۳۳ دوشنبه 19 دی‌ماه سال 1390 21:56
    هوا ابری بود.... وقتایی که هوا ابری میشه من یا خیلییییی احساساتی میشم یا حسابی تنبل!(خواستم از واژه ی مثبت تری استفاده کنم در نتیجه تنبل رو به افسرده بودن ترجیح دادم!) هر چی خواستم سرم رو به کار گرم کنم نشد که نشد... مشغول این امورات مهم بودم که سر و کله ی مستر همکار پیدا شد....همین طور بی هوا در رو باز کرد و اومد و...
  • صفر مطلق + ۳۲ یکشنبه 18 دی‌ماه سال 1390 22:24
    نوبت مشاوره ام ساعت ۶:۳۰ بود و گفته بودن ۱۰ دقیقه زودتر برای تشکیل پرونده اونجا باشم از خونه به موقع اومدم بیرون اما ترافیک و کمی استرس خودم باعث شد با کمی تاخیر برسم....با این حال هنوز فرصت داشتم.... وقتی منشیش صدام کرد خودش رو دیدم که تا دم در مراجعش رو بدرقه کرد.... صداش رو هم شنیدم... آروم شدم.... این اولین نکته ی...
  • صفر مطلق + ۳۱ یکشنبه 18 دی‌ماه سال 1390 13:53
    امروز صبح با یه توپ پر اومده بودم سر کار.... اولین کاری هم که قرار بود انجام بدم نشستن پشت کامی جان و گذاشتن یه پست بلند بالا برای بستن این وبلاگ بود... این موضوع دیگه نه برای من جدیده و نه برای شما میدونم همه تون به این رفتار من کاملاْ عادت کردید و اصولا هم جدی گرفته نمیشه اما دلیل این دفعه ام دلیل کم و بی ارزشی نبود...
  • صفر مطلق + ۳۰ جمعه 16 دی‌ماه سال 1390 22:27
    اینقدر این مدت هی پشت سر همدیگه امراض مختلف رو تجربه کردم که واقعاْ داره باورم میشه ۶۰-۷۰ سالی سن دارم و احتمالا خواب بودم و نفهمیدم!!!! تقریباْ از بعد از زمانی که اوج کارامون خوابید و من یک کمی وقت اضافه پیدا کردم همه اش مریض بودم....از اون سردردای کذایی شروع شد و بعد به دندون درد رسید و بعد شد حالت تهوع های شدید که...
  • در ادامه ی پست قبل: سه‌شنبه 13 دی‌ماه سال 1390 12:48
    خوب من الان از پیش دکی جون اومدم و هنوز همییییین طور در عجب موندم!!!! همین کارا رو میکنن من از هر چی مشاوره و روانشناسی و ایناست زده میشم دیگه.... تازه فکر میکردم این هی سر کلاسا اصول رو توضیح میداد و تاکید می کرد حتما خودش بیشتر از همه رعایتش میکنه اما فکر کنم بدلیل ذیق! وقت از همه ی اصول فاکتور گرفت کلا که سوالی به...
  • 315
  • 1
  • 2
  • صفحه 3
  • 4
  • 5
  • ...
  • 11