-
یه خاطره ی به یاد ماندنی
چهارشنبه 18 خردادماه سال 1390 23:17
خواب ظهرم خواب جالبی نبود یعنی هیچی نبود....درست مثل قلبم خالیه خالی بود.... انگار یه نوار خالی رو بزاری و فقط از خالی بودنش آشفته بشی.... وقتی بلند شدم انگار یه بار سنگین از روی دوشم برداشته بودم....سر دردم باز شروع شده بود و این بار عجیب تر از همیشه....به غزل میگم انگار حباب توی سرم می ترکه....می خنده اما من واقعاْ...
-
چند خط با خدا!
چهارشنبه 18 خردادماه سال 1390 11:08
دلم خیلی گرفته بود.... از همه اش بدتر این بود که دوست داشتم با خدا حرف بزنم و نمی شد شاید خجالت می کشیدم امروز اما بلاخره این طلسم شکست و من چقدر اشک ریختم.... آرومم کرد.... اونم وقتی داشتم همه ی انرژیمو از دست میدادم وقتی تمام دیشب خواب کسی رو دیدم که ۴ سال پیش با یه زخم عمیق از زندگیم رفت اما معلومه هنوز در...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 17 خردادماه سال 1390 22:55
این هم خبر جدید: من برای همیشه تنها شدم....برای همیشه توی سر رسید سال پیش،قصه ی ۱۷ خرداد اینطور شروع شد: چه زود به پایان این قصه رسیدیم!!!! و این شروع خداحافظی از امیر بود.....مجبور شده بودم صبر کنم به شهر محل کارش برسه و بعد بهش بگم چون وقتی بود هر چی می گفتم نمیزاشت و منم دلم نمی اومد.... وقتی رسید و زنگ زد خبر...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 16 خردادماه سال 1390 08:43
یه اهنگ می تونه گویای همه چیز باشه مثل این آهنگ و وقتی نمیتونی حرف بزنی بهتره دل بسپاری به نوای اونو باهاش فقط بخونی همش همین بود دروغ گفت! ............................ بهم گفت که دوسم داره ، بهم گفت منو می خواد بهم گفت اکه پاش باشه ته حادثه میاد بهم گفت که نفسهاشم اگه باشم میمونه بهم گفت شور بودن رو تویه نگام میخونه...
-
امروز(عکس)!
جمعه 13 خردادماه سال 1390 18:36
-
النتیجه!!!!
جمعه 13 خردادماه سال 1390 14:31
-
عصبانیم....بیش از همیشه
پنجشنبه 12 خردادماه سال 1390 13:38
-
خط آخر این قصه
چهارشنبه 11 خردادماه سال 1390 21:00
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 11 خردادماه سال 1390 14:27
دیروز ظهر مائده بهم زنگ زد....گرم و صمیمی حرف زدیم و با هم خندیدیم....توی صداش نگرانی پنهانی که برای من داشت موج می زد و شدیداْ سعی می کرد به من عکس این حس رو نشون بده....و من لبخند یواشکی به دلم می زدم که ببین! دوستم رو ببین! که فراموش کرد تمام دلخوری هاشو بی اینکه من کلامی ازش حرف بزنم یا سر بحث رو باز کنم....همه رو...
-
هی وای من!!!!
سهشنبه 10 خردادماه سال 1390 13:47
این ۲ روز بیشتر از قبل میرم سمت گوشی تا خبری ازش بگیرم همه اش می ترسم انگار توی یه سیاهی گیر کردم و دنبالش می گردم مدام یه حس ترس شدید میاد سراغم که نیست! که رفته! که تنهام! که می تونن آزارم بدن! که کسی نیست بهش پناه ببرم!.... میدونم هزار و یک حرف هست برای آروم شدنم میدونم ساده ترین کلام اینه که آدما باید بتونن محکم...
-
...
دوشنبه 9 خردادماه سال 1390 10:32
خرابم... داغونم... کم آوردم... دلم حضورش رو می خواد آغوشش رو می خواد حمایتش رو می خواد هر چی یادم میاد که چی سرم اومده خودم رو بیشتر می بازم بیشتر حجم تنهاییمو حس می کنم دلم میگییییییییییییییییییییییییییییییییییییره دلم میخواد داد بزنم دلم میخواد یکی رو بزنم دلم می خواد خودمو خالی کنم نمی تونم سکوت کنم دیگه دارم منفجر...
-
بعله!
یکشنبه 8 خردادماه سال 1390 18:33
-
این قصه هم تمام شد!
شنبه 7 خردادماه سال 1390 13:10
۱. توی خونه میگم:نیاز شدید به پول داریم....دایی محترمه سوال کردند:از چه بابت؟!!!....ما هم از بس که ساده ایم حقیقت را گفتیم که میخواهیم عملی انجام دهیم!!!.... همون دایی محترمه این بار رو به مادر گرام فرمایش کردند که: این تازگیا با کیا می گرده؟ یه چک کن ببین دوستاش همکاراش کیا هستن که این هی از این فکرا می زنه به...
-
عکس!
پنجشنبه 5 خردادماه سال 1390 19:05
-
واااااااااااااای!
چهارشنبه 4 خردادماه سال 1390 11:46
-
روز مادر سال گذشته!
سهشنبه 3 خردادماه سال 1390 09:06
-
اومد!
دوشنبه 2 خردادماه سال 1390 11:37
-
اینم شنبه!
شنبه 31 اردیبهشتماه سال 1390 08:26
-
یعنی فردا؟؟/
جمعه 30 اردیبهشتماه سال 1390 22:55
-
چیزی نمونده!
پنجشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1390 10:37
۵شنبه .... جمعه.... شنبه....هوراااااااااااااااااااااااااااا دیگه چیزی به اومدنش نمونده.... منم که فعلا ۲ ساعته به جای گریه زدم به خنده و البته که مدل این خنده ها کاملا هیستریکه حتی مائده اینو از پشت تلفن هم می فهمه....اما بهر حال بهتر از اون اشکاییه که هی مجبور می شدم از اهل خونه پنهان کنم..... ۲ روزه توی خونه...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 27 اردیبهشتماه سال 1390 12:45
مردم گفته هایت را فراموش خواهند کرد، مردم اعمالت را فراموش خواهند کرد، اما آنها هرگز احساسی را که به واسطه تو به آن دست یافتهاند، از یاد نخواهند برد
-
کمی حرف!
سهشنبه 27 اردیبهشتماه سال 1390 11:24
زندگی آدما گره عجیبی به هم خورده چقدر بعضی وقتا ما ساده ایم که فکر می کنیم هر کدوم جدا از بقیه داریم زندگی می کنیم .... واقعیت اینه که ما، تک تکمون،جزء مجموعه ای بزرگ هستیم که هر کدوم بی اون یکی معنایی نداریم....خوب و بد کارامون کنار هم معنی میگیرن و کلا میشه گفت:از کارای عجیب خدا اینه که ما در عین جدا بودن شدیداْ به...
-
روز دوم
سهشنبه 27 اردیبهشتماه سال 1390 00:01
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 25 اردیبهشتماه سال 1390 20:22
در دایره ی قسمت ما نقطه ی تسلیمیم لطف آنچه تو اندیشی،حکم انچه تو فرمایی چه دیر میگذرن این لحظه ها.... هنوز روز اوله و توش اینجوری گیر کردم.... خدایا ....مراقبش هستیییییی میدونم.... دیگه خنده به لبم نمیاد اسمشو گذاشتم بازی جنون.... اما...تا کجا ادامه باید داد؟
-
دنیا روی سرم خراب شده!
شنبه 24 اردیبهشتماه سال 1390 21:57
-
سکوت
پنجشنبه 22 اردیبهشتماه سال 1390 09:15
جز چند ... حرف دیگه ای نمی مونه! باید حرف بزنیم فقط همینو میدونم!
-
دعاش کنین!
چهارشنبه 21 اردیبهشتماه سال 1390 11:25
-
این ۲-۳ روز
سهشنبه 20 اردیبهشتماه سال 1390 12:01
-
!!!
دوشنبه 19 اردیبهشتماه سال 1390 11:20
یک ساااااااعت نوشتم همه اش پریده شد!!!! این همه جزئیااااات....دیه خودمم یادم نیست!!!! باشه واسه بعد قسمت نبود دیگه!
-
دلتنگی یا....؟؟؟؟
چهارشنبه 14 اردیبهشتماه سال 1390 10:16