همین جوری!

سلام

1.هر چقدر فکر کردم که چی رو چطور تغییر بدم که اونجوری بشه که میخوام(دو یو آندرستند چی گفتم؟) نشد که نشد!.... یعنی نه که نشد...پیش زمینه هایی داشت که اینجا جور نشد... خلاصه که همچنان فکر میکنیم و مشغولیم واسه خودمون!  

 

2. حقیقت اینه که من یه درد بی درمون دارم که هیچ دارویی تا حالا واسش پیدا نکردم. یعنی خودش طول مدت داره.مثلاً باید یه 3-4 ساعتی بگذره تا من خوب شم....بعد این 3-4 ساعت همین جوری نمیگذره که....همچین کلاً منو رو به قبله میکنه بعد می ایسته کنار به قیافه ی ملتمسانه ی من می خنده....اما این بار یه کشف بزرگ کردم. کافیه شما فقط در زمان یه درد بی درمون سوار ماشین یه آقای مهربون مسن بشین از اینا که از هر جای ماشینش یه نوع صدا در میاد....خلاصه سوار که شدید تا مدت مدیدی اصلاً یادتون نمیاد کی هستید چه برسه به اینکه درد چی هست!!!.... 

 

موضوع اینه که با حال داغونم کله ی سحر باید میرفتم سر کار...آژانس مهربون هم خدایی کم نزاشت واسم....یه ربعی توی سرما دم خونه معطلم کرد و بعدم یه حالی به احوالاتم داد که بعید میدونم یادم بره....کلهم جای ترمز و گاز رو با هم اشتباه میکرد....اینقد آروم میرفت که تصمیم داشتم بچه های محل رو صدا کنم یه هل بدن ماشینو بعد تا ماشینی جلوش ترمز میکرد همچین ییهو پاشو میزاشت رو گاز که حس take off بهم دست میداد.... 

بعدم یهو میرفت زیر صندلی دنبال خرزوق خان بگرده!!!!!.... منم که دست به دعا...هی از خدا جوونیمو طلب میکردم...بابا هی میگم اصلاً من هیچی...فکر اون فرشته ها رو بکنید که بعدا مجبور میشن غر زدنای منو تحمل کنن آخه.... 

تازه یه چیز جالب تر هم بود....پشت تمام چراغ سبز ها می ایستاد!!!!....اینقدر مهربون بود هی به همه راه میداد و تعارف میکرد این بنده خدا... 

خلاصه که نرسیده به مقصد من کلا یادم رفت که کجام درد میکنه....فقط موقع پیاده شدن اینقدر برام زندگی شیرین بودددد.... 

 

3.دلم واسه خندیدن از ته ته ته دلم لک زده....این روزا آرومم...خوبم...به اطر چند تا اتفاق خوب... اما نمیدونم چرا کمتر از قبل می خندم!..... 

 

4.پدر بزرگ و مادر بزرگ از طرف پدری فردا از سفر برمیگردن....تصمیم دارم امشب برم خونه شون و اگر بشه اونجا رو واسشون مرتب کنم....اولین باره همچین کارایی میخوام بکنم از بس کدبانو هستم من....اما...به جبران حس قشنگی که بهم دادن دلم میخواد بشه و این کار رو بکنم... خدا رو شکر که سالم دارن بر میگردن... 

 

5.نمیدونم چی شده حرفم نمیاد....اینا رو به زوووور نوشتم....فکر کنم بیش از این ننویسم بهتره....