دیگه عنوانو بی خیال!

واییییییییییییییییی سلام سلام 

 

باورم نمیشه الان اینجا نشسته ام و دارم مینویسم 

البته خوشحال نشید...همچنان ای دی اس المان در مرخصی به سر میبره و الان باز از سر کار آنلاین شدم اما خوب چون کارام تمام شده با فراغ(فراق؟؟این الفبای فارسی منو کشته) خاطر الان میتونم بنویسم 

 

دیشب شب قدر بود...معمولاْ عشق عجیبی دارم که شب های قدر بیدار بمونم حتی اگر هیچ دعایی نخونم اما همین بیدار موندنش برام قشنگه... 

 

ولی به دلیل تغییرات شیمیایی که در بدن اینجانب رخ داده دیشب شبی شد برای خودش ماندگار 

 

اینقدر خسته بودم که کلینیک بعد از ظهر رو کنسل کردم 

اما بعد مگه این خانواده گذاشتن من استراحت کنم؟!!!! 

میخواستن برن لوستر و پرده ببینن...مامان جان هم از بس این مدت بهش غر زدم گفت اگر تو نیای منم نمیرم...این تغییرات خونه ی ما سریالی شده واسه خودش... سلیقه ی من با کلهم همه فرق داره...بهدش تازه زیر بار اونا هم نمیرم...و اگر هم خلاف نظر من چیزی بخرن اینقد میگم زشته که طرف باورش میشه زشته!!!! 

 

مثلاْ اتاقای بالا که اونم یاسی شده رو با موکت صورتی فرش کردن...روز انتخاب موکت من نبودم و برای منم صورتی گفته بودن.... دیروز یه لحظه با دایی رفتم و خیلی سریع اونجا اعلام کردم صورتی نمیخوام مال منو یاسی بزن(یاسیش تقریبا بنفش تیره است)... 

 

حالا اومدن بالا رو موکت کردن اینقدر من گفتم که اینا با هم نخونده که زندایی بینوا اصلا حالش بد میشه بره توی اتاقش!!! 

 

در مورد پارکت هم که با مامان سر یه رنگ توافق نداریم و قراره آقای آرشیتکت بیاد وساطت کنه بینمون... 

 

و از اونجایی هم که گفته بودم مامی جان من دست خریدشون عالیه و هر چی ببینه میخره الان گیر داده به لوستر!!!! 

ما سال پیش لوسترامون رو عوض کردیم... خیلی هم به خونه مون میاد و خوشگله... اما الان مامان چندین تا لوستر دیده میخواد بخره!!!...فکر کنم باز واسه روز مبادا... 

 

 

همچنان در خونه ی مادربزرگه به سر میبریم...اما امروز و فردا قراره خالیش کنن و بریم بالا روی اسبابا اموراتمون رو بگذرونیم... 

اما این مدت ماجراهایی داشتیم خنده دار... 

این قضیه ی ایرانسل تو خونه ی ما واگیردار شد...یعنی بعد از مامان،پسردایی ها هم رفتن خریدن... الان ما توی خونه نفری ۲ تا گوشی میانگین داریم...غیر دایی که ۱ داره و من که ۳ تا دارم!!!... 

 

همه هم بسی خوچحال و خرم همه رو میچینن روی اپن... بعد ییهو ویرمون میگیره شروع میکنیم از تلفن ثابت به هم میزنگیم...یه سر و صدایی راه میفته که بیا ببین... 

 

گوشی من که یکیش ویبره است...یکیش سایلنته(عمرا اگر فهمیده باشید که مشکوکه اون خط:دی) و یکی دیگه اش که مخصوص بیمارامه روی زنگه و یه موسیقی آروم(اسمشو نیمیدونم گیر نده)... 

گوشی مهدی یکی از زنگای گوشیشه...اون سامسونگ قدیمیا.... اون یکی گوشیش هم روضه ی ابوالفضله روی آخرین درجه ی صدا... 

گوشیای علی هر دوتاش آهنگای رپه...یکیش مال هیچکس یکیش یاس... 

بعد اینقدر آهنگاش داغونه که نگو...زنگ میخوره رسماْ قلبه من میره روی ویبره! 

 

گوشی مامان اون نوکیاش که خودشو بکشه از بس زنگ میخوره هم برنمیداره... چون از سر کار هستن و خوب یعنی چه...وقت خونه مال خونه اس...در نتیجه همه بی توجه ردش میکنیم... 

 

اون یکی گوشیش که ایرانسلشه سر یه ساعتای به خصوص زنگ میخوره...صدای زنگشم تا عندش بلنده...آهنگش اینقدر خر خر میکنه که نمیدونم آهنگه یا ناله ی یک عدد حیوان زبون بسته!!! 

بعد جدیدا کاشف به عمل اومده که چرا سر یه ساعت بخصوص زنگ میخوره... این ساعتا، ساعت هایی هستن که مامان داره دنبال گوشیش میگرده دلش واسش تنگ شده اما نمی یابتش!!! 

 

خلاصه که این مادر بزرگه بینوا خواب نداره از دست بچه های عزیزش! 

 

تازه اینا توی روز قابل تحمله...یک کم تصور کنین که ما شب همه توی حال میخوابیم گوشیا هم بالا سرمونه...توافق هم در ساعت بیدار شدن نه برای سحر و نه صبح نداریم... یعنی از ۴ صبح تا ۸ به طور متوسط هر ۵ دقیقه یک بار همه با هم بیدار میشیم یکی از گوشیا رو خاموش میکنیم میخوابیم!!! 

 

خوب... 

جا نمیشه همه ی حرفامو الان بگم که... 

تازه الان که حرف نزدم...فقط یک کم غر زدم... 

گفتن امروز خونه ی ما تمام میشه...اگر اینطور شه که کامی جان را بغل میکنم میبرم پایین... 

بابا دغ کردم خوب من! 

کسی که ۲۴ ساعته پای نت بوده رو که اینجوری ترک نمیدن...دهه! 

 

پ.ن:خودم الان نمیدونم چی نوشتم... حتی خلاصه  اشو هم نمیتونم بگم... در بین این خطوط شونصد بار اومدن سلام علیک کردن... شصت بار شماره موبایل گرفتن... هفتاد بار تبریک گفتن!!!...یه چند هزار بار هم گوشیم زنگ خورد... 

 

پ.ن۲:دلم واسه خوندن وبلاگاتون تنگ شدههههههههه....خیلییییییییییی... اصلا نمیدونم چه خبر هست چه خبر نیست... با دایال آپ هم خیلی سخته باز کردن وبلاگا...دعا کنین زودتر تمام شه... خسته شدیم دیگه 

 

پ.ن۳:گفته بودم اتاقم یاسی شد؟؟؟... 

نظرات 11 + ارسال نظر
چطور خودت عنوان نمی ذاری میگی بیخیا یکشنبه 22 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 01:23 ب.ظ

مگه ازدواج کردی که همه میان تبریک میگن!؟؟!!!
این الان اشک شوقه! چقدر مادر بودن بهت میاد شی!!!

خوب مگه خبر نداشتی تو؟؟؟؟
هی!

قطره یکشنبه 22 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 02:17 ب.ظ http://www.eghballahoory.blogsky.com

من قطره ای از دریای خروشان جنبش سبز ملت ایرانم. به وبلاگم سر بزن و نظر بده و منو بیشتر از پیش دلگرم کن. خوشحال میشم نظراتتونو بشنوم

سحربانو یکشنبه 22 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 02:27 ب.ظ http://samo86.blogsky.com

مبارک ها باشه خانوم.
خیلی خوبه ، آدم تغییر دکوراسیون که میده کلا روحیه ش عوض می شه.
جریان موبایل ها هم خیلی باحال بوووووووووووود:)

میسیییییییییی
آره.... من که از الان هیجان زده ام ببینم چه شکلی میشه خونه مون
با حال نه...دیوانه کننده بود...
:)

دختر نارنج و ترنج یکشنبه 22 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 03:47 ب.ظ http://toranjbanoo.blogsky.com/

سلام عزیزم
خوبی؟؟؟ خدا رو شکر می کنم که کار ساخت و ساز منزل رو به پایانه..... و تو هنوز خوبی و اتاق خوشگلی هم در انتظارته!
می گم عجب اعصابی دارید شما با این همه موبایل! ما که هر کدوم یکی داریم همیشه هم همه موبایل ها توی خونه سایلنته.. تازه تلفن خونه وقتی زنگ می خوره همه چپ چپ نگاش می کنن!!!!!
انشالله که زود خونه تون درست می شه و بیشتر میای نت... خوش باشی عزیز دلم. همیشه.......

سلاااااااام گل من
ممنون عسسسسیسم...
مردم از دست تو و اون تلفن تون:دی

احسان دوشنبه 23 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 03:17 ق.ظ http://crosslessbridge1985.blogsky.com


تو دکتری

خدا به داد مریضات برسه

در کل پست جالبی بود

تو هم خیلی باحالی و بامزه

فقط نمی دونم چی صدات کنم

شی یعنی چی آخه؟؟!!

نه:دی
وا..... خو دلشونم بخواد خو(کو این آیکون ناراحتی؟)
میسی میسی

اسم رو تغیر میدم
به زودی

پانته آ دوشنبه 23 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 11:28 ق.ظ

بههههههههههههههه سهلام.آخ جون که ازاین پست طولانیا گذاشتیما تو خونواده یه وضعی داریم که نگو.فک کن بچه دوتا از فامیلامون چهارم دبستانن بد دوتاشونم گوشی دارن.جالبیش اینجاس گوشیاشون از من دانشجوی این مملکت گرونتره تازه یکیشون جدیدا لپ تاپ خریده.از پدر مادرش پرسیدیم به چه هدفی اینکارو کردین گفتن واسه بازی
کلا خانواده شاد و سرخوشی داریم.وقتایی که خونواده مامانم دورهم جم میشن علاوه بر اون حالتی که همه گوشیا زنگ میخوره ما یه بدبختی دیگم داریم.ماشالا بزنم به تخته توناژ صدای خانواده مامانم بالااااااااااااااااااااااااااس.وقتی باهم حرف میزنن رسما انگار تو مرغداری تو ساعت برداشتن تخم مرغا از ماتحت مرغا هستی
دیدی من چه اعصاب فولادیی دارم
راستی مبااااااااااااارکه.ایشالا زودتر کار خونتون تموم شه از بلاتکلیفی درآی.به قول خودت فهلا....

هورااااااااااااا سلام (به این میگن ذوق مرگی)
WOW
اینا یه خواهر سر راهی نداشتن که من بوده باشم آیا؟؟؟

وای این مشکل صدا رو ما هم داریم
یعنی صحبت در گوشی شون رو همسایه ی 4 تا کوچه پایین تر به راحتی میشنوه...
ممنون عسیسم...امیدوارم تا این 4تا شیوید مو باقیه درست شه!!!

محبوبه دوشنبه 23 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 07:15 ب.ظ http://rembo0.blogfa.com/

الهی آجی قربونت بشه با این حرف زدنت...
مردم از خنده..مخصوصا از اونجایی که همه تو حال میخوابینو هر کی واسه خودش واسه سحر زنگ میذاره..
ماشالله به شما با اینهمه خط..میگم باید به شرکت ایرانسل یه گزارش بدم..والا اگه بدونن جایزه میدن بهتون...خانواده فعالی هستین دیگههههههههههه..ابرانسلو اینا...
من تا اونموقعی که واسه ایرانسلم گوشی نداشتم همش اسیر بودم که واسه ایرانسلم چیکار کنم پس؟شارژ میکردم همش میگفتم استفاده نکنم نپره واسه خودش..اما تا گوشی گرفتم شارژ ندارم..میبینی آجی دنیا رو...
خدایاااااااااا...

:دی!!!
ایشالله همیشهههه بخندی خانومی

محبوبه دوشنبه 23 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 07:17 ب.ظ http://rembo0.blogfa.com/

راستییییییییییی امروز میدونی چقد خندم گرفت از حرفت...گفتی خونه ریختو پاشه و اینا دیشب داشتم با مورچه ها حرف میزدم...الهییییییییییییی...الهی قربونت بشم من...اشالله که زوده زود کاره خونتون تموم شه..زندگیتون آروم شه..ما هم از دلتنگی دربیایم...
واسه امروزم واقعا ممنون.. واقعا شرمندم کردی..اگه نداشتمت باید چیکار میکردم من هااااااااااا؟(این آیکون بوس هست آیا؟)
دوست دالم گوگولیه من...(به قول پارسامون)
بووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووس...

فقط دیگه نگو قهری:دی
آره دیگه....چندین تا دوست مورچه ای پیدا کردم باحااااال...
منم دوستت دالم عسیسم

طاهره سه‌شنبه 24 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 12:32 ق.ظ http://www.rozasrad7.blogfa.com

سلام شی عزیزم
کجا بودی قربونت برم
انقد دلم برات تنگ شده بود (گریه !)
موفق باشین عسیسم

سلام گلم
من که همه اش فکرم اینجائه...
منم همین طوووووووووووووووووووووور...
میسی

محبوبه پنج‌شنبه 26 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 11:47 ب.ظ http://rembo0.blogfa.com/

قروبنت بشم من..
سلامه منم به اون دوست مورچه ایات برسون خوووووووب؟
کار خونتون به کجا رسید؟هنوز تموم نشد..؟

محبوبه پنج‌شنبه 26 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 11:51 ب.ظ http://rembo0.blogfa.com/

آجیییییییییییییییی دو ساعته پای کامیم ولی این بلاگفا باز قاطی کرده هیچی باز نمیکنه...
راستی اجیییییییییییی نمیدونی که...نمیدونی چه کلاسی میرم کههههههههههه...خیلی باهالهههههههههه...اشالله تا چن روز دیگه که آپ میکنم تو هم کامیت خوب شه و جابه جا شین بیای بخونی..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد