افتتاح اتاق با کامی جان

سلا ملیکم 

 

حال و احوالاتتون چطوره با یک ماه روزه داری؟ 

میبینم که بلاخره عید شد و یه ماه رمضون دیگه هم تموم شد 

ایشالله که همه تون به خواسته های قلبیتون برسید و عید خوبی رو هم داشته باشید 

 

خوب حالا دیگه از تریپ مجری های تیلیفیزیون خارج میشیم... 

 

الان بچه ی بینوا ۴زانو نشسته کف زمین...یک تیکه موکت هم پهن کرده و کامی جونشو فقط با وسایل ضروری از جمله کیس و مونیتور و کی بورد و موس و علی الخصوص ای دی اس ال جان راه انداخته و بسی به اندازه ی کودکان ممنوع الکامی جان دار با هیجان مخشول تایپ و لذت بردن از عجایب این تکنولژی مدرنه... 

 

مامان میگه ببین چقدر معتادشی که اینجوری مثل بدبختا میشینی کف زمین!!!! 

 

از وضعیت این روزا بگم که رنگ خونه ی ما هم تمام شد...الان خونه ی مادر بزرگه هستن... اما جالبه که برای ناهارشون و خواب میومدن هنوز خونه ی ما...حسابی جا خوش کردن انگار.... 

 

ما نیز الان خونه ی بالایی هستیم و بسی میون اسباب وسایل وول میخوریم....خوبیش اینه که حداقل فرش داریم زیر پامون و البته غمش اینه که من از دوستان مورچه ایم دور شدم و شبا بی اونا اصلا خوابم نمیره همه اش منتظرم یکی گازم بگیره اما دریغ!!!   

 

آخ آخ 

یه راننده ای امروز منو آورد خونه که خدا نصیب(ص درسته؟؟؟) هیچ کس نکنه.... 

ماشینش دقیقا مال یه دهه قبل از قر قر (به کسر ق) میرزا بود...سوار بودی حس میکردی تمام وسایل داخل ماشین با یه نخ به هم وصل شده... شونصد بار حس کردم الان در حال نشستن کف زمین به راه ادامه میدیم... 

صندلیاش به طرف چپ میرفت فرمون میپیچید به راست... 

ماشین مستقیم میرفت تایرا به چپ و راست متمایل میشدن....به جای بوق که از سیستم مدرن فریاد زدن استفاده میکرد...اونم چه فریاداییی...جای همه ی دوستان با ادب و با حیا خالی بود.... 

 

بعدم خدا به داد اونی میرسید که یک کم همچین میزد توی حال رانندگی آقا...کلاْ خواهر و مادرش پیوند میخورد میرفت دنبال زندگیش...یعنی اصلا شرمش میشد که چرا اینقدر عمل قبحی انجام داده.... 

 

منم که تا آخر راه شک داشتم که سوار الاغ شدم یا مثلا ماشین... 

خلاصه امروز بسی شهر و مردمانش رو جور دیگه دیدیم و از اینکه میتونیم از این ماشین پیاده شیم و دیگه سوار نشیم شادمان بودیم!!! 

 

دیگه اینکه عیدتون هم مبارک 

ا 

اینو گفته بودم...هیچی... 

 

هان یه چیز دیگه... 

میگم دقت کردین چقدر گفتار درمانی رو شبیه پزشک قانونی مینویسن؟؟؟ 

من که تا حالا دقت نکرده بودم 

اما جدیدا ملتفت شدم 

از بس که از صبح هر کس وارد شد گفت:ببخشید پزشک قانونی؟؟؟ 

و منم با چشمانی آکنده از خواب اخمامو تووو هم کشیدم و اونم جوابشو گرفت و رفت!!! 

 

سوادم خوب چیزیه خدایی هاااااااا  

 

تازه خوشگل تر از اونا خانوم مسنی بود که اومد گفت:ننه از اینا یه زیلاکسز بگیر 

گفتم:بله؟ 

گفت:زیلاکسز 

گفتم:۲ تا اتاق بالاتر 

گفت: ده... اینجا نوشته زیلاکسزی بعد میخوای منو سر بدوونی؟؟؟ اینم کارای اداریه؟؟؟ هیشکس  اینجا کارشو نمیکنه... 

 

با بدبختی کشوندمش بردمش دم تابلوی زیراکس... 

تازه جای اینکه تشکر کنه دعوا میکنه که پس چرا تو بیخود توی زیلاکسزی نشسته بودی... 

ببین پول بیت المال چی میشه ها!!!! 

 

بله دیگه! 

اینم از سختیه کار ما! 

 

خوب...من الان دیگه رسما گردن و کمرم به فنا رفت... 

میرم اما امیدوارم دیگه زود زود بیام... 

میام پیشتون... 

منم دعا کنیدا.... 

فهلا 

 

(فرصت اسمایلی نیست...شوما خودت با اسمایلی های دلتون تزئینش کنین)

 

 

نظرات 7 + ارسال نظر
سحربانو یکشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 09:19 ق.ظ http://samo86.blogsky.com

ما هم بسیار خوشحالیم که بالاخره کامی جان شما تشریف فرما شدن:)
اونم احتمالا ماشین مشتی ممد علی بوده دیگه:)

ما هم بسیار خوچحالیم
از چی نمیدونم
همین واسه اینکه دور هم باشیم

پانته آ یکشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 02:16 ب.ظ

تا همین مرحلشم جای شکرش باقیه.همین که می تونی از کامی جونت استفاده کنی خودش کلیه.
ماشینای اینجوری که خدان.واسه آدم مانتو نمیذارن.این دراش هس که روکشاش کنده شده تا حالا نشده مانتو یا یه جایی از لباسم بهش نگیره.تازه دیدی به دس اندازم که میرسن یه ترمزی میکنن که یه موقع ماشین موند بالاشون کمک فنرش خراب نشه آخرشم که رد میشن سه چار بار سرت می خوره به سقف و پنجرش
خوب دیگه سختی کارته.باید قبول کنی.برو بخاطر اینهمه سختی درخواست اضافه حقوق مزایا بده.از گوشت سگ حقوقشون حرومتر باشه اگه قبول نکنن
پس منم تن تن میام سر میزنم.به قول خودت فهلا.

کلا الان هییییییچ نظری ندارم!
اصلا تو عشق منی...میدونستی؟؟؟

زهرا سه‌شنبه 31 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 11:16 ق.ظ

سلام سلام
خوفی؟ چقدر خوبه که دوباره کامی جونت راه افتاده خوشحالم که میتونی دوباهر برامون بنویسی. بهم سر بزن که حسابی دلم برات تنگیده.

سلاااااااااااااااااااام
آره اونم چه راه افتادنی شد!!!!!!
واییییییییی منم
امروز میام پیشت حتما
.... حتی اگر سنگ بباره

یـــــک سه‌شنبه 31 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 09:23 ب.ظ

می بینم که هنوز با اتاقت درگیری!
سلام!
خییییییییییلی این پستت باحال بووووووووووووود
از همونایی که من میگم: خوشحالم که تو هم خلی!!!

بهتر از خود درگیریه که!
خل؟؟؟...چرا خودتو به ما چپسوندی حالا؟؟؟

پانته آ یکشنبه 5 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 07:43 ب.ظ

نظری نداشته باشیم خیالی نیس.
اگه نگن غرب زده شدیمو انگ با زهره و انگلیس در ارتباط بودنو بهمون نچسبونن جا داره بگم you too

جیگرتو:دی

طاهره یکشنبه 5 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 11:05 ب.ظ http://www.rozasrad7.blogfa.com

سلام شی عزیزم
کجاییی
انقد دلم برات تنگ شده که خدا میدونه
گریه

سلامممم گلم
منم همین طووووووووووووووووور
کاش زودتر همه چی عادی شه

سکوت جمعه 24 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 12:17 ب.ظ

نظر خصوصی
این "پانته آ" پسر هست
از من به شما نصیحت

اینجا دنیای مجازیه...
پس جنسیت تاثیر نداره
درون و شخصیت آدمها مهمه....
پانته آ دختر یا پسر از دوستان مجازی و خوب منه!
از نصیحتتون ممنون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد