همچنان خانه به دوشیم!

سلاملیک 

 

در کل گل بگیرن اون دهنی رو که بی موقع حرف ازش در میاد... 

آخه یکی نبود به من بگه نونت نبود آبت نبود دیگه این پیش بینی کردنت چی بود این وسط؟؟؟هان؟هان؟هان؟ 

 

خوچحالانه اومد اینجا رفتم رو صندلی و افتتاح اتاق رو فریاد زدم اما دریغ و درد که همون قدر که شوما کامی جان من رو دیدید منم از اون شب دیدمش!!! 

 

یعنی چشمت روز بد نبینه مادر! 

سر خوش و بی خیال رفتم خوابیدم صبح پا شدم دیدم نه علی مونده و نه حوضش( این استعاره ی تووو مایه های کنایه استا...) 

عزیزان محترم خدماتی تشریفشون رو آورده بودن و کلهم وسایل خونه رو گذاشتن توی اتاق من... حالا انگیزه شون رو که جز خودشون هیچ کس نیمیدونه اما حداقل نکردن یه خبری بدن من این کامی جان مادر مرده رو بردارم از اون کنار...حتی راه نیست خودم رو بهش برسونم... طفلی هلاک شد از دوری من!!!! 

 

دوره ی خانه به دوشی ما همچنان ادامه داره اما به چند مرحله ی خوب هم رسیده 

اول اینکه نقاشان نسبتا محترم بلاخره دست از سر دیوارا برداشتن و دیشب خونه ی ما رو به قصد خونه ی یه بنده خدای دیگه ترک کردن 

راستیییی خبر دارین از رنگ اتاق من؟؟؟؟گفته بودم یاسیه؟؟؟ 

 هان...خوب نزنین...خبر داشتین حتما دیگه! 

 

دیروز هم اهالیه پارکت کاران اومدن و خونه ی ما هم بلاخره پارکت شد و البته مامان منو حسابی غافلگیر کرده بود و دیدم که اتاق منم دیگه بهله!!!....اونم پارکت شد و من از شر جارو کردن راحت شدم... 

 

فقط حالا یه موضوعی پیش اومده...دیوارا یاسی...سرویس خواب سرمه ای(رو به آبی...خو یهنی خیلییی تیره نیست)...سویس چوب اتاقم فندقی روشن(قهوه ایه ته قرمز...من چه مصیبتی دارم با این تشریح رنگ)...حالا یه کمد مامان سفارش داده خیلیییی خوکشل اما قهوه ایه سوخته... بعد من اینو کجا جا بدم؟؟؟بعد یکی به من توضیح بده من احیانا کجام با کجام ست شد الان؟؟؟ 

 

 

روزهای کاری من هم که کلهم ریخته شد به هم... 

صبح تا ساعت ۱۲ بیماستان....۱۲ تا ۴ دانشگاه(برای کار)...۴ تا ۸ هم کلینیک خصوصیه خودم... 

یعنی ۷ صبح میرم ۸ شب میام...من زنده هستم هنوز آیا؟ 

بعد چرا دریغ از یک ریال پولی که بهم داده باشن؟؟؟ 

خوب هفت سر عائله ی من که مردن از گشنگی که... 

 

راستی دوستای خوببببببببببب من 

اینقدر بده که هنوز نتونستم بیام پیشتون... 

اما دیگه آخراشه... 

جمعه قراره یکی بیاد خونه مون رو تمیز کنه و احتمالا وسایل رو کم کم بیاریم پایین...   

من این بار دیگه هیچ پیش بینی نمیکنم که ببینم چی میشه... 

چون اگر من حرف بزنم یهو دیدی سقف خونه کل الاجمعین(عمراْ بتونیبخونی چی گفتم من) میاد پایین... 

 

 

خلاصه اینکه.... 

دعا کنید زودتر تمام شه این خانه به دوشیه ما!!!! 

میسی

نظرات 13 + ارسال نظر
hamid دوشنبه 6 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 03:41 ب.ظ http://topchiz.blogspot.com

سلام
اگه تبادل لینک کنیم ممنون میشم.
منتظرتم ....

با اجازه .....

من اومدم اما گیج شدم برگشتم:دی

[ بدون نام ] دوشنبه 6 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 03:41 ب.ظ http://sadeghi.blogsky.com

شلام
دوشت داشتی یه شر بژن
بای
(@;@)

میسی
اومدم

.: من تو ما :. دوشنبه 6 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 03:47 ب.ظ http://www.man-u-ma.blogfa.com

سلام دوست عزیز
از وبلاگتون خیلی خوشم اومده
مطالبش خیلی جالبه
شما میدونین که میتونین با همین وبلاگ خودتون ماهانه در آمد داشته باشین؟
100 در 100 واقعی
لطفا به من سر بزنین تا بیشتر توضیح بدم
مرسی [لبخند]

واااااا...

پانته آ دوشنبه 6 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 10:08 ب.ظ

ای بابا.با این اوصاف شما دارین کاخ میسازین نه خونه.بچه پولداریا لو نمیدی کلک
بابا ما رو حرفت حساب کرده بودیما.کلی دلمون خوش بود اومدی یه پا زدی به میزمون همه چیو ریختی رفتی(انقد کنایه و استعاره زیاد شد که نمیدونم کدوم تیکش اصلی بود کدوم تیکش آرایه)
بابا ته سته.اصلا من یه لحظه تجسم کردم گرخ مرگ شدم.فک کن پس زمینه یاسی بعد چندتا خط سرمه ای وسطش با چندتا گده گده قهوه ای فندقی با یه دسته بیل قهوه ای سوخته اون کنار.ته فضا شاعرانس(از اونجاییکه ما بچه پایینیم صرفا قصدم خالی کردن عقده های درونیم بود دربرابر اینهمه امکاناتی که برات فراهم شده)
فک کنم تو دکتر حسابیی کسی باشی لو نمیدی.خیلی خفنیا.بابا کارت درسته.
ما که دعا میکنیم همواره.یهو دیدی گرفت

آره دیگه...من هی همه اش خواستم ریا نشه:دی

الان اتاخه منو مخسره کردی؟؟؟بگم پیشی بیاد؟؟؟ هاااان؟؟؟
دهه!

محبوبه سه‌شنبه 7 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 08:44 ب.ظ http://rembo0.blogfa.com/

سلام آجیییییییییییی....
اشالله که زودتر وضع خونتون روبه راه شه...
بعدم اینکه ای بی معرفت دوستاتو ول کردیییییییی..؟مورچه ها رو میگم..
راستییییییی ازم اجازه گرفتی سرویس اتاقتو آبی کردی؟من آبی دوست دارررررررررررررررررررررررررررررررررررررررم...آجییییییییییییییییییییییییی...

جانم؟
پس چرا گریه؟
نکنه بازم دلتنگییییییییییییی؟
ای پدر این عشق بسووووزههههههه:دی

پانته آ سه‌شنبه 7 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 10:45 ب.ظ

نه بابا من غلط بکنم.فقط داشتم فضا سازی میکردم

:دی

سحربانو چهارشنبه 8 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 09:24 ق.ظ http://samo86.blogsky.com

به بهههههههههههههههههههههه
مبارکه

قوربون شما

زهرا پنج‌شنبه 9 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 09:19 ق.ظ

ایشاله به سلامتی. مبارکت باشه گلک. ایشاله همیشه تو اتقات شاد باشی. راستی رنگای اتاقت خیلی ست بودن. بهتره یه دوره دکوراسیون برامون بذاری ما هم یاد بگیریم.

تو هم؟؟؟

مخسره کردین ؟؟؟
:(

خانم جون شنبه 11 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 09:51 ق.ظ

اسم بهم ریختگی میاد یه چیزی تو مایه های تهوع یاد سراغم
خدایی راه حجلی پیدا کردی ما رو هم در جریان بزار خانم دکتر

چششششششششششم
ویزیت شوما ۱۰ هزار تومن:دی

مموشی خانوم ... شنبه 11 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 12:35 ب.ظ http://jirjirakeman.blogfa.com

ما پیر شدیم این خونه ی شما تکمیل نشد
دلم برات تنگیده یه عالمه

بهههههههههههههههههه
ببین کی اینجاست
من چرا هر چی بلاگتو باز میکنم باز نمیشه؟؟؟
نمیگی من دلم پودر شد؟؟؟

محبوبه دوشنبه 13 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 11:48 ب.ظ http://rembo0.blogfa.com/

آجییییییییییییییییییییییییییییییی خوبی؟
آپم نمیخوای بیای پیشم؟
دلم واست تنگولیده هاااااااااا...

یـــــک سه‌شنبه 14 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 09:56 ق.ظ

[-o<
این یعنی من الان دعا کردم!

(ها! چیه؟! چرا اینجوری نگام میکنی؟! میخواستی یه کامیون کامنت بنویسم! خب اونجوری دیگه نمی تونستم رو دعام تمرکز کنم، حواسم پرت میشد اونوقت دعام مستجاب نمیشد!!!!!!! )

من جواب نیمیدم که مزاحم دعاتون نشم یه وقت خدایی نکرده!

یـــــک جمعه 17 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 10:28 ق.ظ

خدا رحمتت کنه! دختر خیلی خوبی بودی! !!!!! (خب احتمالا اتفاقی برات افتاده که از 13 روزه ازت خبری نیست! )

جمله ات داغونه هاااا
مراجعه کن گفتار درمانی شاید هنوز امیدی باقی مونده باشه هااااا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد