به زور می نویسیم!

سلاملیکم 

من بلاخره تونستم یک باره دیگه به اینجا بیام و اینطور میگن که وقت باقی مونده بسی اندک است و ما رفتنی!!!....به کجا؟؟؟...میگم واستون یک کمی صبر کنید! 

 

این هفته اینجانب تماماْ در خدمت غافلگیری ویروس های عزیز بودم....یعنی همچین وقف کردم خودمو در این راه.... و کشفیدم که این بهترین راه کشت و کشتار این مهمانان ناخوانده است! 

 

دکی جون وقتی منو دید گفت:دخمل گلم وضع ریه ی شما خوب نیست...یعنی سرماخوردگی به ریه ات زده باید کپسول نوش جان کنی...و از اونجایی که کپسولش قویه،۱۲ ساعت به ۱۲ ساعت می خوری...فقط یادت نره باید حتما سر ساعت بخوری 

 

منم به دلیل انجام یکی از تحقیقات هسته ای زندگیم تصمیم گرفتم وارد عمل بشم...کپسولا رو کلهم ۲۴ ساعت یه بار خوردم یعنی یه بار خوردم یه بار نخوردم...نتیجه این شد که وقتی ویرووسا منتظر بودن دارو بخورم و فرار کنن،نمیخوردم....یعد تعجب میکردن...سر ساعت بعد دیگه فرار نمیکردن بعد من دارو میخوردم...اونا داغون میشدن...یعنی جسما هم داغون نمیشدن اینقدر مخشون هنگ میکرد که منفجر میشدن....فقط نیمیدونم چرا هنوزخوب نشدم!!!...فکر کنم این از عوارض داروهه بود!!! 

 

 

امروز خوچحال خوچحال تشریفمو آوردم سر کار میبینم یه برگه گذاشتن جلوی روم... 

چیه؟؟؟ 

ساعت های ورود و خروج روزانه... 

چشمتون روز بد نبینه مادر... 

حتی دریغ از یک روز که بنده قبل از ساعت ۷:۴۰ صبح اومده باشم سر کار(شروع کار۷:۳۰ می باشیده) 

۳-۴ تا غیبت روزانه دارم 

۱ غیبت استحقاقی 

۲ ساعت پاس استحقاقی  

و ۵۳:۴۰ ساعت تاخیر!!!! 

 

بعد این وسط فقط ۱۶ روز کاری واسه من زدن!!!!  

 

خو یعنی فکر میکنید الان موییی روی سر من مونده از صبح تا حالا؟؟؟ 

(توضیح اینکهکاشف به عمل اومده تمام روزایی که من رفتم کلینیک خارج از اینجا واسم تاخیر حساب شدههههههههه....هی من میگم کار دولتی دوس ندارم هی اصرار کنین حالا) 

 

و آخر اینکه 

اگر بار گران بودیم داریم میریم 

دیشب دایی رو فرستادیم بره عیادت یکی از فامیلا و بیاد....اما نیمیدونم باز سر از کجا در آ.رد که ییهو زنگ زد گفت کارت ملی هاتونوآماده کنین داریم میریم کربلا!!!!!!!! 

 

بعد من نمیدونم آخه مگه من مرخصی دارم که ۱ هفته پاشم برم اونجا؟؟؟....بعد حالا اون هیچی...خستگیه بعدش رو بگو....بعد تازه اینم هیچی....صاف عید غدیر یه بمب میزنن من میمیرم شهید میشم بعدش خدا میمونه که من برم بهشت یا واسه نمازای عقب مونده برم جهندم!!!! 

 

حالا از این معضلات که بگذریم...حس خوبی دارم نسبت بهش پیدا میکنم 

اینکه میگم دارم پیدا میکنم به این دلیله که من شدیدا از عراق میترسم....یه جوری که گاهی کابوسشو میبینم....نگران خودمم نیستما...میترسم کلا یه اتفاقی بیفته.... 

 

ولی...فکر میکنم خیلیییی خوب باشه....میتونم برم اونجا و یه بار دیگه تصمیمو اونجا محکم کنم و برگردم...(این برگردمش رو داشتین دیگه؟....الان به خدا گفتم که بعد نکنه نزاره من بیام:دی) 

 

دیگه اینجوری دیگه... 

خلاصه که احتمالا منو تا ۱۴ روز دیگه دارید بعدش دیگه من تا ابد در یادها زنده ام... 

میخوام نارنجک ببندم برم زیر تانک قایم شم 

تازه....یه عزیز مهربونی تقاضای سوغاتی کرده...چی؟؟؟...یه تانک آمریکایی...فک کنننننن 

من سرم از تانک بیرونه دارم میارمش ایران....چه شود!!!! 

 

خوب...همین دیگه 

من یه اعترافی کنم...اصلا حرفم نمی اومد...یعنی اصلا حس حرف زدن نداشتم و خودم اینو از بین تک تک کلمه هایی که نوشتم پیدا میکنم.... 

خوب...خنده ی اینجا به کنار....این روزا....روزای غم زندگیه منه دیگه....اونایی که اونور رو میخونن میدونن...ولی اومدم و نوشتم...تا یک کمی حال و هوام بهتر شه 

 

دیگه میتونین کم کم سعی کنین حلالم کنین تا بعد بیام به زور حلالیت بطلبم... 

فهلا 

(اسمایلی های این متن جمیعا رفتن زیارت اهل قبور فردا پس فردا بر میگردن:دی) 

 

پ.ن:محبوبه دوستت داریم....محبوبه دوستت داریم...(N بار تکرارش کن به تعداد هر شب....) راستی گلم...من هستم...توی دلت....فقط به دلیل اینکه هنوزم حالم خوب نشده زیاد نمیام نت...همه اش خوابم...حتی سر کار...ولی یه وقت تو یه حالی نپرسیا....یه وقت تو یه ابراز احساساتی نکنیا....خواهرم خواهرای قدیم 

 

پ.ن2:میخوام تنها نباشم....یعنی میشه؟!!!

نظرات 7 + ارسال نظر
زهرا دوشنبه 25 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 05:18 ب.ظ

به به چقدر عالی. ایشالا که زیارت قبول باشه عزیزم. ایشالا بری و به سلامت برگردی. من یه خواهش دارم وانم این که ما یه مریض داریم دعا کن بران. واسه قضیه ی من و مجید هم اگه خواستی و وقت داشتی دعا کن اگه هم نخواستی بازم دعا کن. امیدوارم زود زود خوب شی گلک. مراقب خودت باش. سفر خوبی داشته باشی. خدا به همراهت گلم.

مرسی عسیسم
حتما دعا میکنم....بازم میسی...و باز هم میسی

سحربانو دوشنبه 25 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 06:29 ب.ظ http://samo86.blogsky.com

سلام دوست جون
وای من خیلی از کربلا می ترسم. مواظب خودتون باشینا:(

منم می ترسمممممممممممممممم:(

محبوبه سه‌شنبه 26 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 11:01 ق.ظ http://rembo0.blogfa.com/

الهی آجی قلبونت بشه..
یه باره خوب خودتو راحت کردیااااااااااااااا...nبار آرهههههههههه؟
قربونت بشم من..از این به بعد هر شب یه میس واست میندازم که بدونی به فکرتم همش خوووووووووووب؟منظورم همون دوست داشتنه هااااااااااااااااااا..
الان بهتری عزیززززززززززززززم..اشالله که زودی خوبه خوب شی..
راستیییییییییییییییییییییی واسه منم حتما دعا کن اگه قسمتت شد رفتیاااااااااا خووووووووووووووووووووب؟
اگه یادت برهههههههههه..

خدا نکنهههههه
آرهه دیگه...اینجوریاس خواهر:دی
باچه...نامرده اونی که نزنه:دی
بهترم...اما...خوب که نه!....به نسبت اون انسان نیمه جونی که بودم بعله الان بهترم....
چشم...فقط یه ۲ دقیقه به نگرانی های منم اهمیت میدادی بد نبودا....حالا که رفتم شهید شدم بعد بهت میگم!!!!

بهارنارنج و یاس رازقی سه‌شنبه 26 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 02:08 ب.ظ http://formyramin.blogsky.com

چه خوب. اول برای اون! بعدم برای این رفتی برا منم دعا کن.
پس حدسم درست بود. ان شاالله که بعد طرحت نیاز داشته باشن و استخدامت کنن. دانشگاه ما که علوم پزشکی نیست و رشته ی تو رو نداریم وگرنه خودم پارتی می شدم برات

بعلههههه....حدس شما همیشه درسته:دی
حالا نمیشه بیای اینجا هم یه صحبتی کنی؟؟؟ شاید قبول کردناااااا....
خو گناه دارم من که!

احسان سه‌شنبه 26 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 02:35 ب.ظ http://crosslessbridge1985.blogsky.com/


اشالا که سلامت می ری سلامت برمی گردی
با آمریکاییا حرف نمی زنی
عین بچه آدم سرتو میندازی پایین زیارتتو می کنی برمی گردی
یه نارنجکم اگه تونستی برام کش برو
خیلی گلی
منتظرتما
تو هیچوقت تنها نیستی
چه آپ کنی چه نکنی من کنارتم
پاک و بی ریا
صاف و ساده
مواظب خودت باش دوستداشتنی





دوست همیشه ت . . .
احسان

اااا
خو با آمریکایی ها حرف نزنم با عربا حرف بزنم؟؟؟ پس من اونجا مشکلاتم رو چطوری حل کنم؟؟؟...خو بزار حرف بزنم:دیییی خواهچ:دییییییییییی
باشه....من که تانک میارم یه نارنجکم میارم...
میخوای میدون مینی آر پی جی...چیزی هم بیارم؟؟؟
میخوای اصلا بیای بریم اونجا بجنگیم؟؟؟
:دی

مرسی...
تو خیلی لطف داری مهربون

پانته آ چهارشنبه 27 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 12:50 ق.ظ

سهلاااااااام.من هی شرمنده میشمآخه دیشب ساعت ۲ اومدم یه لحظه دیدم آپ کردی ولی چشم وا نمیشد که بخونم.گفتم الان میام چرت مینویسم بدتر میشه.واسه همین گذاشتم امروز بیام بخونم که دیدم منم مثل میکروبا غافلگیرکردیو زودتر اومدی دیدی نیستمببخشید.دفه بعدی اولین نظر مال خوده خودمه
فک کنم با اون وضعیت سر برج خودتم یه پولی مجبور شی بذاری بدی به رئیست.خوب رک و پوس کنده میومدن بهت میگفتن بت حقوق نمیدیم دیگه این آرتیس بازیا چی بود؟!
ااااااااااااا!!!!!خطرناک نیس مگه اونجاینی میخواین قاچاقی برینایشالا که هیچی نمیشه و میریو صحیح و سالم برمیگردی و خوچحالانه بازم میای می نویسی مارو خوچحال میکنی
چرا غم ؟غصته بخوری منم گریه میکنما!!!اصلا غمگین به استیلت نمیخوره
ببینم اونور کجاس که من نمیدونم؟!ینی یه اونوریم که هس که من خبر ندارم.هیییییییی.....ینی نمیخوای بمنم بگی.خوب من از فضولی الان ترکیدم پاشیدم تو دیوار.یه تیکه از دماغمم الان رو لوستر داره وول میخورهمنم میخوام بدونننننننننننم
من که حلالت میکنم.راستی واسه بابا و بابابزرگ منم کلی دعا کن.مرسی
هرچی اسمایلیای تو رفته بودن زیارت اسمایلیای نظرای من تروتازه اومدن.نگا کن چقد نظرم رنگی رنگی شد

واییییییییییییییییییییی اسمایلیاشوووووووووووووو....
چرا اسمایلی هاااای من رفتن منو تهناااا گذاشتن که من حسودیم شههههه؟....:دی؟(اصلانم دلیلش تنبلی من نیست جو نده لفطاْ)

آره منم فک کنم نمیخوان حقیق بدن روشون نمیشه مستقیم بهم بگن!

جریانشو میام میگم....
آره یه اونوری هم هست که مربوط به اون روی شیماست که تو میگی به استیلش نمیاد ....
در ضمن....دیگه تاخیر نداشته باشیاااااااااااااااااااااا

پانته آ چهارشنبه 27 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 11:09 ب.ظ

چشم.دیگه زود زود میام:)

بوس

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد