اورژانسی

سلام 

قصد داشتم آپ کنم که استادم اومد 

همون که خاله ی اون جناب می شد....از بعد از بهم خوردن موضوع این اولین باره که فرصت میشه باهاش حرف بزنم 

قرار بود باهاش حرف بزنم و دلایلم رو بگم 

البته این قرار بین من و اون آقا بود.... 

بازم هنوز تماس میگیره بازم می پرسه که با خاله اش حرف زدم یا نه 

 

گر چه احساس خوبی ندارم که این کار رو بکنم اما این آخرین راهه برای متقاعد کردنش بدون درگیر کردن خانواده ها 

 

دعام کنین قلبم دقیقاْ داره میاد توی دهنم....

نظرات 2 + ارسال نظر
تینا شنبه 2 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 03:17 ب.ظ

دعا می کنم دوستم... امیدوارم بهترین ها برات اتفاق بیفته و آرامش تو زندگیت جاری باشه... دوستت دارم

سحربانو یکشنبه 3 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:40 ق.ظ http://samo86.blogsky.com

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد