روز جدایی

اینترنت خونه هنوز قطعه.... 

 

اومدم بنویسم چی شد و چه خبر....اما نمیتونم....قدرتشو ندارم 

 

فقط.... 

امروز عصر احتمال داره واسه آخرین بار حامی رو ببینم 

در واقع قراره ببینمش تا یه عهد تمام شده رو کاملا تمام کنیم.... 

یعنی فقط مونده پیش شرط های من واسه جدایی رو انجام بدیم... 

که هنوز اینو حامی نمیدونه 

 

حرف اون اینه که تا ۶ ماه صبر کنیم و تیر دوباره بیاد خواسگاری! 

حرف من اینه که ما یا مسخره بودیم که این عهدو بستیم و اون فقط یه خواسگار بوده که اگر اینطوره غلط کردیم پیش رفتیم!!!!! 

یا اینکه این عهد واقعا یه ایمان قلبی بوده و شرعا تعهدی میاورده که اینجوری این خواسته کاملا غیر منطقی و عملا مسخره است!!!! 

 

حامی روی لج افتاده 

نمیدونم چرا....این مدت ۲ هفته من خیلی اذیتش کردم و میشه گفت صبرش لبریز شده اما نمیتونم فکر کنم اون کارا اینقدر بد بوده که الان مستحق این رفتاراشه!!!! 

 

حامی توی این مدت بیش از اونی که میشده تغییر کرده....نه.... تغییر نکرده.... میخواد اینجوری ببینمش.... 

 

یادمه یه روز....در جواب حرف بد من گفت:شیما حیف که دوستت دارم و گرنه اون موقع نشونت میدادم دوست نداشتن چه شکلیه که این حرفا رو داری بهم میزنی.... 

 

الان فکر میکنم داره تلاش میکنه همینو بهم نشون بده! 

 

وقتایی که دست گذاشتم روی احساسش روشو کرده اون طرف و اشکاش ریخته و باز جلوی روی من جبهه گرفته... 

 

دلم بهش برخورده.... 

میگم ولش کنم به جهنم خودش داره اینکارو میکنه من دیگه خسته شدم 

اما.... 

یه چیزایی این وسط هست که نمیزاره اینطور فکر کنم 

یه چیزایی که مقصرش خودم بود و به خاطرش حامی توی این شرایط قرار گرفت 

ناخواسته بار زیادی روی دوشش گذاشتم حتی اگر حرفم کاملا صحیح و منطقی بود اما جاش اینجا و اینطور نبود.... 

 

امروز میبینمش.... 

دعام کنین خوب پیش بره و به خوبی از هم جدا شیم 

دعام کنین طاقتشو داشته باشم  

شکستن سخته

نظرات 7 + ارسال نظر
رازقی چهارشنبه 19 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 12:46 ب.ظ http://myamorousdays.blogfa.com

عزیزم. خیلی ناراحتم. واقعا سخته. اما یه چیزی . بالاخره تو با فکر و منطق به این نتیجه رسیدی که نباید این راه ادامه پیدا کنه. راستش منم تو رو خیلی قبول دارم و فکر میکنم تصمیم درستی گرفتی.
اولا بازم میگم خودخواه باش. شیما بخدا قصد بدی ندارم اما فکر میکنم منم باید رو حرفای خودت صحه بذارم و بگم بعضی چیزا که از حامی میگی واقعا توجیه نداره. من فقط بلاگتو میخونم و شاید اشتباه برداشت کردم اما حس میکنم تو داری کار درستی میکنی.
شیمای نازنینم این شکست ها تو زندگی خیلی ها هست. خیلی ها چند بار تو عشق ضربه میخورن اما میدونی بعضی شکست ها به نفع آدم تموم میشه. تو جوونی. هنوز کلی موقعیت داری. مطمئن باش بعدی هایی از راه خواهند رسید که تازه بفهمی عشق یعنی چی؟ شیما شاید خدا داره تو رو آماده میکنه برا یه عشق حقیقی که به زودی خواهد رسید...
شاید خدا میخواد طوری همه چی پیش بره که تو هم مادرت رو داشته باشی هم یه مرد خوب که همه وره عاشقش باشی و عاشقت باشه. شیما باید قبول کنیم اگه عاشق یه مرد نامتناسب با خودمون باشیم کم کم این عشق خاموش میشه. شک نکن. ما انسانیم. ظرفیت هامون محدوده. تحمل هامون محدوده. ما خیلی ضعیف تر از اونیم که خودمون فکر میکینم.
بنا بر این اینقدر خودتو نباز گلم. برای عصر و ملاقات با حامی پریشون نباش. با اعتماد به نفس و منطقی برو جلو. به عشق های دیگه ی زندگیت فکر کن. به اینکه مامانت که با اینهمه سختی تو رو بزرگ کرده و خانوم با شخصیت و با موقعیت اجتماعی بالایی هست چقدر از اینکه تو به نظر اون عمل کردی خوشحال میشه. به این فکر کن که عاشق مامانتی و اون با به هم خوردن این ماجرا کنارت میمونه. منظورم اینه که نیمه ی پر لیوان رو ببین عزیزم.
هنوز حرفام ادامه داره. تو کامنت بعدی

میام و به زودی واضح تر جریان رو توضیح میدم....
دعام کن امروز خوب پیش بره و به هدفم برسم...
که هم من بهش نیاز دارم هم خود حامی

مهدی چهارشنبه 19 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 12:52 ب.ظ http://spantman.blogsky.com

سلام دوست عزیز
امیدوارم درست تصمیم گرفته باشی
خوب فکر کن

خودمم امیدوارم

رازقی چهارشنبه 19 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 01:06 ب.ظ

عزیزم این تو نبودی که بار زیادی روی دوشش انداختی. اونم همینکارو با تو کرد. تو چند وقته داری اینقدر حرص میخوری؟ چند وقته داری غصه میخوری؟ مامانت چقدر اذیت شد؟ و کلا این طبیعیه و به موازات هر ارتباطی چنین مسایلی هم پیش میاد. این ارتباط هم از جانب اون شروع شده. هر انسانی تو این کره ی خاکی وقتی ارتباطی رو شروع میکنه به طبع تبعاتی هم داره. پس برا این مساله خودتو حرص نده گلم.
شیما به این فکر کن که یه ارتباطی داشت شروع میشد که میتونست برات خیلی گرون تموم شه. تو دقیقا زمانی فهمیدی حامی اونی نیست که فکر میکردی که هنوز ارتباطتتون اونقدرا پیش نرفته. هنوز تو روی مامانت وانستاده بودی. (که اگه عشقت واقعی بود. که اگه حامی واقعا مرد راه بود. که اگه میخواستی باهاش ازدواج کنی... باید تو روی مامانت وامیستادی)
بعدشم من دلخور شدم از کار حامی که افتاده رو لج. ببخشیدا ولی کسی که حقیقتا عاشقه هیچوقت لج نمیکنه. نمیخوام تو این هاگیر واگیر از خودم تعریف کنم. میخوام برات یه نمونه بگم تا بتونی تصمیم بگیری. رامین من اگه من بدترین هم بشم براش هیچوقت لج نمیکنه. منم تو دوران آشناییمون بارها عصبانی شدم و کم اوردم و گفتم بیا تمومش کنیم. اون خیییییییلی از جانب خونواده اش هم تحت فشار بود. اما نذاشت من دست به این اشتباه بزرگ بزنم. اما جا نزد. محکم دستمو گرفت و گفت ولت نمیکنم. هر جور شده به دست میارمت. میفهمی منظورم چیه شیما؟ هر مردی اگه علاقه اش واقعی باشه نمیتونه ازت دست بکشه. هر مردی. بنابراین امروز تمومش کن و خیالت رو راحت کن که عشق حامی واقعی نبوده. اما مطمئن باش اگه اشتباه فکر کرده باشی یه روز قبل اینکه دیر بشه حامی هر طور شده دوباره میاد سراغت. اما اصلا به این موضوع امیدوار نباش. همین امروز تمومش کن و حس کن میخوای زندگی تازه ای شروع کنی
ولی اصلا هم منکر نمیشم که این کار ساده نیست!

گرچه همه ی حرفاتو می فهمم و قبول دارم و میدونم درست میگی اما حالا اینکه همه شو به حامی ربط بدم هم غیر منصفانه اس....

گرچه لجبازیه حامی غیر قابل قبوله....اما میخوام بگم ۲ هفته ی تمام پای هر دقیقه تموم کردن من مونده....با تمام تبعات بعدی ای که براش پیش اومده و کارهایی که من خودم بهتر میدونم چقدر بد بودن و انجام دادم....

این توجیه کارش نیستا....
اما....نخواستم همه اش هم مقصر اون باشه

نــــیـــلــــوفر چهارشنبه 19 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 02:58 ب.ظ http://890304.blogfa.com

شیما تو دختر عاقل و فهمیده ای هستی ، مطمئنم که از روی منطق داری تصمیم میگیری !!! با اینکه اصل موضوع رو نمیدونم ، اما به منطقی بودن تو شک ندارم من امیدوارم هرچی که به صلاحته پیش بیاد .... چه تمام شدن با حامی و چه صبر کردن تا 6 ماه دیگه !

اعجاب بازی های زمونه تمامی نداره نیلوفر جان....
هیچ کدوممون از لحظه ی بعد خبر نداره...

باید تسلیم حکمت خدا باشم....
این تنها راهه

زینب چهارشنبه 19 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 09:59 ب.ظ http://eshghojonoon.blogsky.com/

سلام عزیزم...هر چند که ناراحت کنندست ولی خواهشا منطقی تصمیم بگیر جوری که با انتخاب یکی از این دو راهی که گفتی هیچ وقت پشیمون نشی و فک نکنی اگه راه دیگرو انتخاب میکردی بهتر بود...خانومی احتیاط کن و هیچ وقت خودتو مقصر ندون چوی توی هر رابطه ای از اول تا آخر همه چیز دو طرفست...و بازم بهت میگم خدا رو از یاد نبر!

فکر کنم هنوز وقت انتخاب راه نشده بود....
چون خدا نزاشت این اتفاق بیفته....
فکر کنم باید صبر کرد

محی خانومی چهارشنبه 19 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 10:52 ب.ظ

نمیدونم چی بگم..الان گذشته و حتما دیدیش..فقط خدا کنه اونچیزی که به صلاحتون بوده اتفاق افتاده باشه..

قسمت....حکمت...
هر چی بود....هنوز هستم و هست....

جونای بی جون یکشنبه 23 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 08:07 ق.ظ http://joona.blogfa.com

سلام عزیزم
اینم آدرس جدیدم.
منتظرتم.

ممنون
اومدم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد