خدا جون ممنونم

امروز روز خاصیه.... 

یه روز که توی تقویم دنیای من می تونه نقش یه روز خوب رو داشته باشه 

بگذریم از اینکه حس قوی ای داره منو به اعماق خودش فرو می بره 

بگذریم از اینکه دارم واسه فرار از این حس،یه کار جدید قبول میکنم که همه ی بعد از ظهر های هفته امو درگیر میکنه و یعنی من باز کل هفته ۲ شیفته سر کار هستم  

و باز بگذریم از اینکه از ۲ هفته ی دیگه حتی جمعه ها هم ۸-۱۲ می خوام برم کلاس زبان و این یعنی استراحت کلهم تعطیل... 

بگذریم از اینکه دیشب چند دقیقه ای حامی رو نت دیدم و در حد چند جمله حرف که نه ازش سوال پرسیدم و جوابش بدجور منو به فکر برد که چیکار کنم بهتره!!!! 

و بگذریم از خیلی چیزای دیگه که نمی نویسم تا هیچ وقت یادم نیاد یه روز اینقدر تلخ بودم 

 

از همه و همه ی چیزایی که مربوط به شخص شخیص منه بگذریم،امروز روز خیلی خوبیه....چرا؟ چون هی خبرای خوب میشنوم امروز 

 

امروز روز خوبیه چون امید امروز عقد میکنه و حتما امروز یکی از مهم ترین روزهای زندگیش میشه.... اون و خانومش خیلی منتظر یه همچین روزی بودن با وجود فاصله ی زیادی که بینشون بود.... امید ۲-۳ سالی میشد که برای درس رفته بود ترکیه و خانومش ایران بود.... 

امید از ۵-۶ سال پیش حکم برادری منو امضا کرد.....زمانی که من خیلیییییی وضع بدی داشتم.... خیلی بد.....اون روزا خیلی ضعیف تر از الان بودم و شاید اگر از اون سیاهی ها نمیگذشتم امروز قدرت عبورم از مسائل خیلی کمتر بود.... 

 

امید بارها و بارها معرفتشو بهم نشون داد و کسی بود که بی قصد و غرض هر وقت نیاز به کمکش داشتم حضور داشت....حرفهاش حمایتش چیزی بود که همیشه از یه برادر بزرگتر نیاز داشتم.... اون تک پسر یه خانواده ی پر جمعیته که همه ی دخترا ازش بزرگتر بودن و همیشه به من میگه:منم آرزو داشتم یه خواهر کوچیکتر از خودم داشتم که خدا تو رو بهم داد.... 

 

امید هفته ی پیش برگشت به ایران و درست زمانی که از مرز گذشت گوشیشو روشن کرد و بهم خبرشو داد.... و همین طور تاریخ عقدشو.....جالب این بود که یه هفته ای بود همه اش به یادش بودم و کمی نگران شده بودم که چرا خیلی وقته ازش خبری نیست.... 

 

حالا خوشحالم....درست مثل هر خواهری که برادرش داماد میشه....دلم میخواد بدونه قدر لحظه لحظه هایی که پای اشکای من اشک ریخت و همراهیم کرد و نزاشت فکر کنم تنهام میدونم....دلم میخواد بدونه خواهرانه و از ته دل دوستش دارم و چون امروز روز خوشبختیه اونه منم امروز همه ی غمامو فدای شادیش میکنم و میگم امروز بهترین روز خداست.... 

 

اما همه ی خوبیه امروز همین تنها نیست 

امروز اول صبح رفتم وبلاگ رازقی عزیزم..... فهمیدم امروز برای اون هم روز خیلی خوبیه چون بعد از مدتها دوری همسرشو میبینه و با هم هستن....چون سختیه دوری رو با همه ی وجودم حس میکنم میدونم چی کشیده و میدونم چقدر امروز براش دوست داشتنیه و چون امروز شاد و آرومه منم با شادی اون شادم.... 

 

و  خبری که تازه به دستم رسید اینه که دوست جون جانمم داره مراحل مهمی رو در راه عروس شدن پیش می بره...یه آقای دکتری اومده بود خواسگاری که هی این دوست جون بهانه می آورد سرش که نمی خوام....بعد ما هییییییی مخ درمانی کردیم و مخشو زدیم که سر لج و لجبازی نگو نه..... 

بهد حالا فعلا به اینجا رسیده که جدای از خانواده ها با هم تماس دارد و میرن بیرون تا ببینیم نتیجه به کجا میرسه....مستر دکتر که حسابی دلش واسه دوست جون لرزیده اما دوست جون هنوزم سفت و محکمه و راه نمیده هیچ رقمه.... 

 

امروز بهش میگم رفتی بیرون فلان بارونی رو می پوشیا....میگه نه اون حیفه می خوام لباس شونصد سال پیشو بپوشم برم!!!!!....دخمل بد.... 

 

حسابی خوشحالم مخصوصا که میدونیم این آقا از خانواده ی خوبیه....هر چند من بازم میگم ایشالله هر چی خوشبخت ترینش میکنه همون اتفاق بیفته 

اما چون میدونم شدیدا دختر احساساتی ایه اما بر عکس من هیچ وقت بروز نمیده و چون میدونم تنهایی بهش فشار میاره و با اینکه میدونم ازدواجش بهر حال روی رابطه ی نزدیک ما تاثیر میزاره اما یکی از بزرگترین آرزوهام دیدن شادی و خوشبختیش توی لباس عروسه.....از خواهر بیشتر از دوست بیشتر از خودم بیشتر دوستش دارم و برام مهمه 

 

شما هم دعاش کنین 

 

دیگه واسم مهم نیست که از آدما نا امیدم و از دنیا شاکی  

واسم مهم نیست اگر نمیتونم بلند بخندم و تا چشمامو میبندم بخوابم یه عالمه درد میاد سراغم 

واسم هیچیه هیچی مهم نیست 

 

فقط مهم اینه که ادمای عزیزی توی زندگیم امروز درگیر خوشحالی های بزرگ دنیاشونن و من از اینکه اونها شادن میخوام خیلی شاد باشم 

 

خدایا به خاطر همه ی عزیزام ازت ممنونم 

ممنونم

نظرات 9 + ارسال نظر
زینب دوشنبه 18 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 03:00 ب.ظ http://eshghojonoon.blogsky.com/

سلام عزیزم...منم چون تو خوشحالی خوشحالم!
شاد باش تا ابد!
امیدوارم همگی خوشبخت و شاد و عاعقبت بخیر بشن...همراه تو خواهریه عزیزم!
قربونت!

ممنونم از دعای قشنگت
ایشالله و همین طور تو گل من

ستایش دوشنبه 18 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 07:08 ب.ظ http://setayesh87.blogsky.com

ایشالا هم آقا امید خوشبخت شه هم دوستت قبول کنه:)

ممنونم عزیزم
ایشالله

مموشی ... سه‌شنبه 19 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 04:19 ب.ظ http://jirjirakeman.blogfa.com

شیما دلت دریاست اینو می دونستی ؟؟؟؟
از ته تهای دلم روست دارم ... مثل خواهری که همیشه تو رویاهام دنبالش گشتم ...

دلم که نه
اما تو اینقدر گلییییییییییی که منم همین حس رو بهت دارم عزیزم
منتظرم تا به زودی خبر های خوبی ازت بشنوم
منم دوستت دارم یه عالمه عسیسممممم

ساراوسعید سه‌شنبه 19 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 07:47 ب.ظ

انشا..آقاامیدخوشبخت بشن.
دوست جونتم هرچی صلاحه انشا..همون بشه.
شیماجان خوب بلدی رو خودت کارکنیا.
شیماانقده دلم واست تنگ شده...

مرسی از آرزوهای قشنگت گلم
منم دلم یه ذره شده گفتی مشغولی گفتم مزاحمت نشم
نیومدیا یادت باشه

محی خانومی جمعه 22 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 01:53 ب.ظ

بدو بیا اونور که اومدم بالاخره..

محی خانومی شنبه 23 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 09:40 ب.ظ

اصن دیده نیخواد بیای!!!!!!

قهر نکن

رازقی یکشنبه 24 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 02:16 ب.ظ http://myamorousdays.blogsky.com

دقت کردی تو همش از شادی دیگران شاد شدی؟ و مطمئن باش دنیا برای آدم های مهربون خوب میاره... خوشحالم و افتخار میکنم دوست خوبی مثل تو دارم

شادی دیگرانی که عزیزن درست مثل شادی های خود آدمه....
خوب و بد آوردن دنیا مهم نیست مهم اینه که خودمون آدمای خوبی باشیم

رازقی یکشنبه 24 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 02:16 ب.ظ http://myamorousdays.blogsky.com

راستی... نمیدونم چرا خبر رسیدن آقا امید به خانومش بعداز اینهمه دوری رو که خوندم اشکام ریخت...

جنس آشنای بعضی از حس ها حتی با گذر زمان هم بی تغییر می مونه و این دلیل اشک های پاک توئه عزیز دلم

طاهره سه‌شنبه 26 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 11:47 ب.ظ http://http://rozasrad7.blogfa.com/

سلام عزیزم
خوبی قربونت برم
نمیدونی که چقد دلم برات تنگ شده بود عدیدم
چه خبرا
چی کار میکنی
معلومه که خیلی سرت شلوغه
موفق باشی
بووووووووووووووس

؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد