همه چی آرومه!

هوراااااااااااااااااااااااااااااااااااا 

طرحم تمااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام شد.... 

۲ سااال گذشت و من بلاخره این طرح رو پشت سر گذاشتم و امروز اولین روزیه که با خیال راحت و بی دغدغه ی کار توی خونه نشستم و دارم هزار تا برنامه های جورواجور برای خودم میریزم 

 

اتاقم رو اساسی مرتب کنم و این یعنی همه ی گوشه های مخفیشو بریزم بیرون همه ی کشوهایی که شاید بشه گفت چند ساله قفلن تا چیزی رو زنده نکنن.... تصمیم دارم خیلی از خرده ریزایی که شاید ۲۰ آزمایش میکنه تا سبک بار بشیم....تا وابسته نشیم و معنیش اینه نباید بزاریم چیزی جلوی ادامه ی راه ما رو بگیره.....باید بریزمشون دور....فکر کنم یه ۱۰روزی وقتم رو بگیره 

 

اتفاق قشنگی که افتاده اینه که بلاخره قوم مغول هم پایه ی سفرمون دور هم جمع شدیم و برنامه ی یه سفر یک هفته ای رو چیدیدم.....فعلا به قصد آستارا و بندر انزلی اما یه افکار شیطانی در ذهن مستر لیدر هست که نمیگه.... خوب استدلالشم درسته میگه بگم بهتون اینقدر هر کدوم یه نظری میدید که کنسل میشه....راستم میگفت....۳ سال پیش هم برای مالزی آخرش به این راه متوسل شد تا تونست این هفت خوان رو طی کنه.... حالا بهر حال موضوع سوال بر انگیز اینه که پاسپورتا رو گرفته و هیج توضیحی نداده....!!!!....بعد میگن چرا شما قبل سفر در مورد جایی که میرید تحقیق نمیکنید؟....خوب من الان میدونم کجا میخوام برم اخه؟؟؟؟ 

  

برنامه ی کارم داره دنبال میشه و خوب بر خلاف عجله ی اونا من از این روزای آزادی حسابی مشعووووفم.....و یه تصمیمی هم دارم که هفته ی دیگه معلوم میشه پیگیریش می کنم یا نه.... 

   

..... 

 

خوب من داشتم می نوشتم اما الان نمیتونم ادامه بدم.... 

شاید بعدا این پست کامل شد! 

 

........ 

خوب یه وقتایی یه اتفاقایی می افته که میتونه روی ادم تاثیر بزاره و یه ذهن آروم رو حسابی به هم بریزه..... 

البته بحث همیشه هم چیز بدی نیست....خیلی وقتا آدم میونش حرفای دل طرف مقابلش رو می فهمه....چیزایی که شاید فقط می خواسته ندونی....ندونی تا....تا؟؟؟.....تا شاید ناراحت نشی اما توی ناراحتیش که نمی تونه پنهانش کنه! 

 

تمام اون کلمه ها الانم دارن جلوی چشمام رژه میرن و فکر میکنم چرا فکر کرد مستحق شنیدنشونم؟؟؟؟ نمیدونم.... خوب اگر من تا حد این تصویری که ازم ساخته بدم پس چقدر بی عقلی میکنه و حتی باهام بحث میکنه چون بحث با یکی مثل من اونم سر این موضوعا واقعا بی فایده اس.... 

 

عجیبه.... 

کلمه ها چه قدرت عجیبی دارن....چه ساده هر نزدیکی رو به یه دور غیر قابل عبور تبدیل می کنن.... ازم یه چشمه خواسته بود....دارم فکر میکنم ممکنه؟؟؟....چه انتظار زیادی داره!.... 

 

دیگه حوصله ی نوشتن ندارم فعلا اما کلی حرفهای پر انرژی داشتم که همه بر باد رفت 

شاید وقتی دیگر!

نظرات 2 + ارسال نظر
ermes چهارشنبه 2 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 02:01 ب.ظ http://ermes-3.blogsky.com/

این روزها که می گذرد
شادم
این روزها که می گذرد
شادم
که می گذرد
این روزها
شادم
که می گذرد...


چه زیبا بود...

زینب چهارشنبه 2 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 07:43 ب.ظ http://eshghojonoon.blogsky.com/

سلام خانومی تبریک بابت تموم شدن طرحت و شروع آزادیت!
سفر خیلی خوبه اونم اگه از نوع انزلیش باشه...خیلی زیباسسسسسسسست و پر از آرامش در کنار دریای زیباش!
البته جای منم خالی کنی هاااااااااااااا!!!
دوست دارم..!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد