کمی قبل از پایان!

خوب من همین دور و ورام 

شاید همین نزدیکیا اما از حوالیه احساساتییییی بسی دور 

 

این روزا همه ی قدرت من داره صرف گذر روزها و لحظه هام میشه 

صرف اینکه وقت نکنم به دلم بگم چقدر هوای این روزهای مهر آشناست 

چقدر رنگ سال پیش رو داره 

چقدر شبیه همایش سال گذشته اس 

 

وای نه....باور کنید دیگه طاقت ندارم....دیگه توان ندارم 

فقط می خوام بگذرن....بی صدا.... 

 

این روزا ساده میگذرن 

همه منو ساده میبینن....گاهی خندان....گاهی غرق سکوت....گاهی عادیه عادی....گاهی شاکی از این سرماخوردگیه لعنتی.... 

 

ولی هیچ کس نمیدونه شیمای این روزا چقدر خسته تر و داغون تر از همیشه اس 

هیچ کس نمیدونه چه سخت بود روی اون قبولی خط کشیدن و باز هم به آینده چشم بستن و شنیدن خیلی طعنه ها 

هیچ کس نمیدونه نبودن کسی که بهانه ی خنده ها و لذت زندگیته چطور هر روز و هر روز از درون تخلیه ات می کنه 

هیچ کس نمیدونه چطور به خط آخر رسیدم و کل زندگی واسم رنگ باخته 

که وقتی رهام بی خبر از همه جا ازم خواسگاری میکنه من فقط به حامی فکر کنم و دستامو به زور به هم فشار میدم که عصبانیتم بروز نکنه و اشکام نریزه و اینقدر سکوت کنم و رهام بازم ادامه بده و من هییییچ کلمه ای پیدا نکنم 

 

وقتی یادم میاد یه روزایی چقدر رویای یه همچین لحظه ای رو در سر داشتم اما امروز دیگه هیچی توی زندگیم نمیخوام 

 

آخر دنیا یعنی وقتی هیچی برات رویا نیست....هیچی نمیخوای.... 

هیچ حسی به هیچی نداری 

حتی....حتی گاهی به حامی....!!!! 

 

من اینجام 

همین نزدیکیا 

اما شما بدونین دارم روز به روز و لحظه به لحظه از همه دورتر و دورتر میشم 

و احتمالا همین روزاست که اینجا از صفحه ی روزگار محو شه 

و شیما برای همیشه فقط یه خاطره بشه 

یه خاطره مثل همه ی آدمهایی که توی زندگیش خاطره شدن.... 

 

میدونم اون روز دیگه دور نیست.... 

میدونم...

نظرات 3 + ارسال نظر
لیلی چهارشنبه 6 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 01:04 ب.ظ

ازمنم که حسابی دوری...
نمیذارم نباشی بذاریکم روبه راه بشه اوضاعم میام سراغت اونم باکتک ودعوا

زینب جمعه 8 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 01:10 ب.ظ http://eshghojonoon.blogsky.com/

فقط خواستم بگم که چقد شبیه همیم...
تنها فرقمون اینه که من بعد از ۳سال و نیم...
خیلییییییییییییییی سخته میدونم خانومی...و چون مثل خودتم اینم میدونم که هیچ حرفی آرومت نمیکنه...وهیچ کس نمیتونه آدمو درک کنه!!!
به یادتم همیشه خواهری!

نیلوفر یکشنبه 10 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 03:31 ب.ظ http://www.niloufar700.persianblog.ir

شیما چقدر غمگین و خسته بود پستت
چقدر پائیزی بود.
نجیب و سنگین بایه غصه بزرگ پنهان
شیمای عزیزم حزف نزدن و رفتن و ساکت بودن دردیو دوا نمیکنه.
زندگی بالا و پائین های خیلی زیادی داره
میدونم میدونی.
گاهی صلاح آدم توی چیزیه که اصلاْ دلخواهش نیست.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد