صفر مطلق + ۱۴

باز باران 

با ترانه 

با گهر های فراوان 

می خورد بر بام خانه 

یادم آرد.... 

.... 

............................................. 

  

از دیشب بارش بارون توی شهر ما هم شروع شده و یه حال و هوای خاص به همه داده 

صداش آدم رو مست می کنه و خیسیش شبیه رویاهاااااس.... 

 

من از بس که ذوقشو کردم امروز نرفتم سر کار و موندم توی خونه 

عاشق اینم که توی هوای برفی یا بارونی توی خونه باشم صداش توی گوشم باشه و من مشغول نوشتن باشم....اونم با یه لیوان چایی داغ و یه شکلات خومشزه!!! 

 

صبح خیلی بی حال و کسل بودم....حوصله ی خودم رو هم نداشتم 

به زور کشون کشون خودم رو انداختم توی حمام تا شاید آب منو به خودم بیاره.... زدم جاده خاکی حسابی.... من خیلی تلاش می کنم تا بتونم خودم رو حفظ کنم اما خیلی زود حتی با یه حرف کوچیک از اطرافم همه ی تلاشم به باد میره و خالی خالی میشم.... 

 

اما رفتم یه دوش گرفتم و بعدم کلی به خودم رسیدم و یه چایی خوشمزه هم آماده کردم و نشستم روی تخت.... 

مدل جدید اتاقم رو دوست دارم....یه حس خوبی داره....به دلم نشسته حسابی 

 

چاییمو آروم آروم می خورم....طعم شکلاتش حسابی سر ذوقم میاره....رژیم کیلو چنده اینجور مواقع!!!! 

 

میرم سر دست نوشته هام.... 

داستان قدیمی که چند ساله داره خاک می خوره 

من و یه عالمه رویاهایی که باختن 

 

بارون هنوزم می باره 

و من هنوزم توی رویای کلبه ام غرقم.... 

 

دوستم برام نوشته: به زودی میریم پیش خدا....خوشحال باش....خدا ازمون دور نیست.... 

براش ننوشتم که چقدر دلم میخواد زودتر به حقیقت بپیونده....اما سکوتم رو خوب معنا کرد! 

 

پ.ن: این تنها قالبی بود که هم سفید هم می شد یه جوری با عنوان جدید وبلاگ هماهنگش کرد.... اون نیم وجبیه اون بالا دقیقا روی مفهوم صفر مطلق من ایستاده.... جایی که دیگه هیچی نیست....هیچیییی واسه باختن.... خودتی و یک قدم اینور یا اون ور!..... تنها جایی که ممکنه حتی به پرواز هم برسی.... در عین ناباوری.... 

 

پ.ن۲: این روزا یه چیز دیگه هم خوشحال کننده اس....عدد وزنه نشون میده من ۱ کیلو دیگه لاغر شدم و الان ۴۸ هستم....هوررررراااااااا.....فقط هنوز در نوسانه و تا تثبیت شدن فاصله داره..... دیگه چیزی نمونده تا رسیدن به هدف نهایی.... هر چند من رژیم خاصی ندارم فقط نخوردم.... غذام نصف شد و شام هم اکثرا نخوردم.... یه جورایی هم فست فود توی خونه کمرنگ بود این مدت چون من شدیدا هوس بیگ مگ کردم و خریدش هم منوط به اینه که بریم همون جا و خوب کی بره آخه؟؟؟؟!!!!.... در نتیجه هی هر شب عقب افتاده و باعث شده ما بتونیم لاغر شیم! 

 

 

پ.ن۳:میخوام برم موهامو کوتاه کنم....نه کاملا کوتاه اما یک کمی از این یکنواختی در بیاد.... دوستان و آشنایان و فامیل های وابسته که نزاشتن بریم فر کنیم هی خودشون فر کردن اما به من که رسید ناله کردن که موهات قشنگه حیفه وز میشه خراب میشه و.... خلاصه که ترسیدیم کچل شیم!.....حداقل کوتاهش کنیم شاید تنوعی بود! 

 

 

پ.ن۴:به یاد نوستالژی های کودکانه طناب می زنیم!....می خندیم.... و بعد بغض می کنیم.... همین! 

 

 

پ.ن۵:حال میکنیم پی نوشت ها از خود پست طولانی تر باشند! 

 

 

پ.ن۶:!!!! 

 

 

پ.ن۷:بی تو بودن را برای با تو بودن دوست دارم......دلم هواتو داره بی معرفت!....حتی نمیدونم مخاطبم کیه!....همین جوری جمله هه اومد توی سرم!

نظرات 4 + ارسال نظر
زینب چهارشنبه 25 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 02:08 ب.ظ http://eshghojonoon.blogsky.com

سلام عزیز‏!‏
منم عاشق بارونم ولی تهران دوباره آفتاب شده
آفرین به این اراده ی خواهری 1کیلو هم خودش خیلیه‏!‏
دوست دارم‏!‏

ایول به تشویق خواهری جونم
بازم بارون میاد نگران نباااااااش
من بیشتتتتتررررر

نانا چهارشنبه 25 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 02:43 ب.ظ http://www.ranaei.blogfa.com

شیما جونم
این اس مسی که بم دادی رو کلی دوست داشتم
نیاز کنید وقت باران



نوشتالژی طناب زنیت رو عشقه جیگره :)

پی نوشت نوشتن باحال تره :) موافقی؟

من فدای شما بشم؟؟؟
رعناییییی؟
هیچی میام همون طرف میگم:دی

ندا-آسمون ریسمون پنج‌شنبه 26 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 12:25 ق.ظ http://caffi88.blogfa.com/

حالت خوبه مگه نه؟؟؟
منم دنبال یه قالب با پس زمینه سفید می گردم...اما نیست...ولی مال تو قشنگه...وزن جدیدم مبارک

اوهوم نیست....
شیطونه میگه بریم یه دوره طراحی قالب ببینیم یه ملتی رو راحت کنیما
میسی

لیلی پنج‌شنبه 26 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 02:06 ب.ظ

میگم چرا برف نمیاد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
هستم کنارتَ هوای بارونی وبرفی واسه قدم زدن هم عالیه ها.

اگه آدم سردش نشه آره....عااااالیهههههه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد