صفر مطلق+۶۷

دیروز روز وحشتناکی بود برای من... 

یه سیزده ی به معنای واقعی سییییززززده!!! 

 

از همون صبحش که حالم بد شد و نمیدونستم چمه و سراسیمه بودم 

از همون ظهرش که به زور یک کم غذا خوردم تا بتونم آنتی بیوتیکای دندونم رو بخورم!!!! 

از همون بعد از ظهرش که همه توی باغ داشتن میخوندن و میزدن و میرقصیدن و من حتی نمیتونستم روی پاهام بایستم و فقط مثل مسخ شده ها نگاهشون میکردم و.... بغضم رو کنترل میکردم!!! 

 

از همون اول شبش که حالم بدتر شد و رفتیم درمانگاه 

از همون وقتی که رسیدیم به خونه و من انگاااااار تمام وجودم رو میخواستم بالا بیارم....  

از همون نصفه شبی که به زور خودم رو به مامان رسوندم و اومد بهم به داروی گیاهی مثل قرص بده و داروهه توی گلوم و راه نفسم گیر کرد و من برای دقیقه ای نفس نمی کشیدم و اشک بود که از چشمام میریخت و مادری که جلوم پر پر می زد و منی که دوباره عاشقش می شدم.... حتی وقتی هوایی برای زندگی نبود.... 

 

آره....دیروز و دیشب مداااام برام از آسمون می بارید.... 

یه ۱۳ به در کاملا نحس.... 

که دم در درمانگاه برای اینکه کمی بخندم و حالم عوض شه سبزه ی هفت سینمونو دادن بهم گره بزنم و من برای اولین بار در عمرم!!!! سبزه هم گره زدم! 

 

الانم اومدم سر کار 

اولین روز رسمی کاری در سال ۹۱!!! 

با تاخیر اومدم چون به زور تونستم خودم رو جمع و جور کنم....دقیقا از شب تا خود ۸ صبح همچنان داشتم اوق!!! (عق؟؟) می زدم!!!.... حالا چراااش معلوم نیس!!!!....میگن همه ی اینا به خاطر یه ویروسه که این روزا داره اپیدمی میشه....یه دونه ویروس کوچولو که حتی با چشمم هم دیده نمیشه همچین حالی به احوالات ما داده که زندگی رو بوسیدیم گذاشتیم کنار.... 

 

وسط این حال و احوال،به خاطر اون داروهه که توی گلوم گیر کرد و با ضربه های مامان و داداش بزرگه و البته تلاش نصفه نیمه ی خودم بلاخره در اومد اما گلوم زخمه و هر بار که آب دهنم رو پایین میدم مجبورم درد بدی رو تحمل کنم!!! و اینم از یادگاری های ۱۳ عزیزمان!!!! 

 

حالا هم منی که از صبح دیروز زیر برق آفتاب یه کله لرزیدم و گفتم سرده! توی اتاق محل کارم نشستم که کلا دیگه یخه!!!! و کم کم دارم مراسم بی حس شدن از سرما رو انجام میدم!!! 

 

و در کنار همه ی اینا،فکر میکنم که من مقصر چی هستم؟؟؟ 

مقصر فاصله ها؟؟؟ مقصر زمان؟؟؟ و یا سکوتم؟؟؟ 

 

منی که با همه ی توان باقی مانده ام ایستادم که حقی از هیچ تعهد و دلبستگی ای ضایع نشه چرا بازم دارم مجازات میشم؟؟؟ 

 

منی که در برابر هر چیزی که باب میلم نیست سکوت میکنم و درک می کنم و گله هام میشن نوشته های روی کاغذی که پاره میشن و منی که با همه ی غرورم می پذیرم اولی نباشم اما.... اما.... انگار هیچ چیزی دیده نمیشه.... انگار اینجا برهووووت باور آدمهااااس 

 

نه!  

بهتره برم به کارای اینجا برسم که حداقل خیر اون دنیا رو داشته باشم  

و گر نه ما توی این دنیا و با این آدما نه خیری دیدیم و نه دیگه چشم انتظار دیدنشیم.... 

  

 

پ.ن:چند شب پیش،وقتی حالم خیلی گرفته بود....به عادت همه ی این یک سالی که از دوستی عمیقمون میگذشت بهش پیام دادم تا کمی درد و دل کنم....جوابی نگرفتم....فرداش....پیام داد و فهمیدم مسئله ای پیش اومده و ...!....خدا رو شکر که همه چی به خیر گذشت.... خدا رو شکر که نگرانیم کاملا رفع شد.... خدا رو شکر که میبینم اینقدر همدیگرو دوست دارن.... اما من...فهمیدم که باید از این رابطه ی عمیق هم بیرون بیام....حتما تا همیشه ی زندگیم مثل قبل دوستش خواهم داشت و هر وقت بخواد کنارشم.....هر وقت بتونم و هر جور بتونم همراهیش میکنم....چون بهترین دوستم بوده و هست..... اما میدونم که شرایط حتی علی رغم میل باطنی من و اون، تغییر کرده و مجبوریم با این تغییر همسو شیم.... شاید توی این سال جدید قراره یاد بگیرم که غم  و مشکلم فقط مال خودم تنها باشه....یا شایدم صفحه ی سفید یه وبلاگ!.....مسئله اینه که دیگه جایی که حس تعلق ندارم نمیمونم.....نمیمونم!!!

نظرات 2 + ارسال نظر
رازقی دوشنبه 14 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 11:02 ق.ظ

عزیزم... چقدر ناراحت شدم واسه اینهمه بد حالی و بد روحی!
این ویروسی که میگی رو منم گرفتم و جونم در اومد!
شیمای گلم تو مقصر هیچی نیستی. هر آدمی تو زندگیش روزهای تلخ داره. اما خدا هیچوقت هیچ جای حرفاش نگفته اگه سختی کشیدی داری تقاص چیزی رو پس میدی. همیشه گفته اگه سختی کشیدی بعدش آسونی هست...

alireza دوشنبه 14 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 01:39 ب.ظ

یادت باشه تو بهم خیلی درسارو دادی

دلم می خواد یه بار دیگه برام مرورشون کنی تا شاید دوباره یادت بیاد

یادم هست...
یادم نیییست...!!!

مرسیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد