صفر مطلق+۷۱

 * آیا شما هم برای حفظ آبروی دیگران چنین کاری می کنید؟

زمانی‌ که بچه بودیم، باغ انار بزرگی داشتیم 

تا جایی که یادمه، اواخر شهریور بود، همه فامیل اونجا جمع بودن چونکه وقت جمع کردن انارها رسیده بود، 8-9 سالم بیشتر نبود، اون روز تعداد زیادی از کارگران بومی در باغ ما جمع شده بودن برای برداشت انار

بعد از نهار بود که تصمیم به بازی گرفتیم، من زیر یکی از این درختان قایم شده بودم که دیدم یکی از کارگرای جوونتر، در حالی که کیسه سنگینی پر از انار در دست داشت، نگاهی به اطرافش انداخت و وقتی که مطمئن شد که کسی اونجا نیست، شروع به کندن چاله ای کرد و بعد هم کیسه انارها رو اونجا گذاشت و دوباره این چاله رو با خاک پوشوند، دهاتی ها اون زمان وضعشون خیلی اسفناک بود و با همین چند تا انار دزدی، هم دلشون خوش بود!

با خودم گفتم، انارهای مارو میدزی! صبر کن بلایی سرت بیارم که دیگه از این غلطا نکنی، بدون اینکه خودمو به اون شخص نشون بدم به بازی کردن ادامه دادم، به هیچ کس هم چیزی در این مورد نگفتم!

غروب که همه کار گرها جمع شده بودن و میخواستن مزدشنو از بابا بگیرن، من هم اونجا بودم، نوبت رسید به کارگری که انارها رو زیر خاک قایم کرده بود، پدر در حال دادن پول به این شخص بود که من با غرور زیاد با صدای بلند گفتم: بابا من دیدم که علی‌ اصغر، انارها رو دزدید و زیر خاک قایم کرد! جاشم میتونم به همه نشون بدم، این کارگر دزده و شما نباید بهش پول بدین! 

  پدر خدا بیامرز ما، هیچوقت در عمرش دستشو رو کسی بلند نکرده بود، برگشت به طرف من، نگاهی به من کرد، همه منتظر عکس العمل پدر بودن، بابا اومد پیشم و بدون اینکه حرفی بزنه، یه سیلی زد تو صورتم و گفت برو دهنتو آب بکش، من خودم به علی اصغر گفته بودم، انارها رو اونجا چال کنه، واسه زمستون! بعدشم رفت پیش علی اصغر، گفت شما ببخشش، بچس اشتباه کرد، پولشو بهش داد، 20 تومان هم گذاشت روش، گفت اینم بخاطر زحمت اضافت! من گریه کنان رفتم تو اطاق، دیگم بیرون نیومدم!

کارگرا که رفتن، بابا اومد پیشم، صورتمو بوسید، گفت میخواستم ازت عذر خواهی کنم! اما این، تو زندگیت هیچوقت یادت نره که هیچوقت با آبروی کسی بازی نکنی، علی اصغر کار بسیار ناشایستی کرده اما بردن آبروی مردی جلو فامیل و در و همسایه، از کار اونم زشت تره!

شب علی اصغر اومد سرشو انداخته پایین بود و واستاده بود پشت در، کیسه ای دستش بود گفت اینو بده به حاج آقا بگو از گناه من بگذره!

کیسه رو که بابام بازش کرد، دیدیم کیسه ای که چال کرده بود توشه، به اضافه همه پولایی که بابا بهش داده بود...
..........................................................................

پ.ن: از این به بعد یک کمی مدل نوشته های اینجا تغییر میکنه یعنی احتمالا دیگه توی ادامه مطلب روزانه بنویسم.... رمز دار نه....از نوشتن رمز دار زیاد خوشم نمیاد....اما روی صفحه ی اول نباشن بهتره....

 

آقا جان من الان می خواستم بیام پشت سر مستر همکار غیبت کنم که چقدر دیروز از دستش حرص خوردم،بعد الان اون داستانه رو که خوندم دیدم ای بابا!!! نمیشه که!!! 

 

الان یعنی من حفظ آبرو کردم نگفتم که هی من دیروز گفتم بیا اینا رو برنامه ریزی کنیم انجام بدیم هی گفت این اعتقاد بازیا رو در نیار خودت ترجمه کن من ویرایش می کنم!!!!! دست گلشون درد نکنه  عمیقاً.... دهه! 

 

حالا اینا چه ربطی به اعتقادات بنده داشت دیگه من در جریان نیستم!!!! 

 

شما همگی شاهد باشیناااااا.... 

خودم اصلا تنهایی همه ی کاراشو می کنم  

 

پ.ن: جدی نگیریدا.... خیلی هم ربطی به داستانه نداشت... همین جوری یه اختلافات همکاریه که بین من و مستر همکار به وفور مشاهده میشه....و از اونجایی که من دیروز نمیدونم چرا هی حرص خوردم و تازه الانم دیدم چقدددددرررر مقاله و اینا هم داریم در موردش یهو اینو نوشتم تا یادم بمونه....و گر نه این نوشته هیچ ارزش و اعتبار دیگری ندارد.... 

 

پ.ن۲: دلم این روزا واسه خدا هم تنگ میشه.... منو ببین که چقدر از خودمم دور شدم.... دیشب تا صبح خواب کربلا رو دیدم..... دلم کربلا می خواد..... دلم حرم امام حسین(ع) رو می خواد.... دلم همه ی اون ۳ روز دوست داشتنی رو میخواد.... 

 

پ.ن۳: یه چی بگم نخندینا..... اما چند وقتیه ذهنم درگیر شده که چادر بپوشم!!!!!!!.... میگم نخندین واسه چادر نیستا....واسه اینه که من دارم اینو میگم!!!!....یعنی شاید اگر روم میشد و خجالت نمی کشیدم پوشیده بودم....کلا من چرا تکلیفم با خودم معلوم نیست این روزا؟؟؟.... نه به این که شاله عمرا یه ذره هم جلو نمیاد!!! نه به این که دوست دارم چادر بپوشم!!!!.... من کیم؟؟؟ کیه؟؟؟ کیههههههههههههه؟؟؟؟ 

 

پ.ن۴:میگن:دیدتت و اصرار داره که باهات حرف بزنه ....میگم: کیه؟ .... میگن: دکترای هوا فضا داره... میگم: چقدر آدمه؟ ......میگن: وضعیت مالیش خوبه کاملا مستقله..... میگم: چقدر اخلاق داره؟.... میگن: خوش تیپه.... میگم: چقدر مسئولیت پذیره؟.... میگن: کارش در یه پست بالاییه  ... میگم: چقدر متواضعه؟؟؟.... میگن: نه! ما هر چی بگیم تو آخرش حرف حالیت نمیشه و درست بشو نیستی!!!.... می خندم و میگم: شما که اینو میدونین پس دست از سر کچل من یکی بردارین!!!!...

نظرات 3 + ارسال نظر
Nima سه‌شنبه 22 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 10:18 ق.ظ http://www.MidNight-Cafe.blogsky.com

taghir khube

بههههلللللههههه!!!!

لیلی چهارشنبه 23 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 11:48 ق.ظ

سلام عزیزم.خوبی؟
منم به شدت چادررو دوست دارم. واسه اینه مدتیه واسه محل کار و اینا همش میپوشم.
شیما؟؟؟؟دکترای هوافضا! خلی دختر!شبیه بقیه شدم نه
دعواهارو میذارم واسه همین روزا که میبینمت.

آره....الان اینجور گفتی دیدم کاملا شبیه بقیه شدی!
دکترای هوا فضا یا دکترای هر چیز دیگه، آدم نباشه چه فایده ای داره؟؟؟
حالا من اصلا اون بنده خدا رو نمیشناسما....

دلت میاد دعوا کنی یعنی؟؟؟؟ اونم بعد این همه وقت؟؟؟

سید چهارشنبه 23 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 11:03 ب.ظ

1- در مورد داستانه و داستانمون که هرچی گفتی گل گفتی آی گل گفتی، آی گفتی گفتی گفتی!

2- اما در مورد اون آدم فضاییه بذار یه چیزی بهت بگم. البته نظر منه و میتونی به راحتی با همون "اصول اعتقادی" ستمگرانت ردش کنی. ببین حتی اگر "دیگران " جواب تمام سوالاتت را هم درست میگفتند معلوم نبود که شما اون طرف را بعد از اینکه باهم "زیر یک سقف" زندگی میکردید دقیقا با همون خصوصیات قبول داشته باشی. اولا خیلیا "دو شخصیتی" هستند. ثانیا اخلاق و رفتار هر فرد به موازات پستی ها و بلندی های زندگی و کبر سن و میزان و کیفیت اعتقادات و هزار کوفت دیگه تغییر میکنه. یعنی می خوام بگم هیچ وقت فکر نکن اگر 100 ساعت با یک نفر جلسه "اعتقادی" داشته باشی و مطمئن بشی که تمام معیارات را پر میکنه باز هم در "زیر یک سقف" حتما همون اتفاق می افته. من ، تو، اون، همه ما ماسکی در اجتماع به چهره داریم که در خلوت نداریم. واسه همین ریسک ازدواج انقدر بالاست. واسه اینکه کسی را بشناسی باید با هاش "زندگی" کنی که این متاسفانه در مورد بچه مسلمونا مقدور نیست!

دهنم کف کرد بسگی پر گفتم

برای اولین بار باید بگم که کاملا موافقم واسه همینه که میگم نه پول ملاکه نه تحصیلات.اما درست بودن و پایبند بودن مهمه اونم واسه ما بچه مسلمونا که آخرش مجبوریم ریسک کنیم و امیدوار باشیم که انتخابمون درسته.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد