هدف

هنگامیکه هدف ما در زندگی آن است که « به دست آوریم » و به موفقیت های بیشماری دست یابیم ، همواره احساس شکست خوردگی خواهیم کرد ، چرا که همیشه همه چیز آن طور که ما برنامه ریزی کرده بودیم پیش نخواهد رفت.

  به زندگی به مانند کلاس درس نگاه کنید که در آن موفقیت « تغییر و رشد وتعالی » انسانی معنا شده است و رویدادها و احساسات خود را با دید و نگرشی متفاوت ارزیابی خواهید کرد.

  پیش رفتن و رشد و تغییر در زندگانی همواره مستلزم  این است که گذشته را رها کنیم. در قبال آنچه به دست می آوریم باید بهایی بپردازیم و این بها، چشم پوشی از آن چیزی است که باید انرا رها کنیم.

  این بدین معناست که به منظور دریافت یک چیز جدید میبایست آن چیزی را که قبلا به آن چسبیده بودید را رها کنید مثلا برای پریدن از صخره ای به صخره دیگر ابتدا باید منطقه امن خود را ترک کنید تا بتوانید صعود کنید.

* در نتیجه هدف «رشد و تغییر» و بهای آن «از دست دادن» است.  

 

 

 

موضوع بالا را می دونستم ؛اما نمی دونم چرا بهش توجه نکردم و یادم رفت که ما باید بهای هر چیز را که می خوایم بپردازیم؛فراموش کردم که ما باید گذشته را رها کنیم؛نه اینکه آینده را به خاطر گذشته خراب کنیم؛دیشب فهمیدم که خدا برنامه ریزی هاش قشنگه و بهم گفت که د ختر بشین سر جات و اینقدر ادعای زرنگی نکن؛حتی واسه اونایی که فکر می کنی ساده هستند ؛خدا یه کسایی همراشون می فرسته که تنها نباشن و خودش اون ها را تنها نمی زاره و بهم گفت سعی کن... 

بگذریم کسی از این حرفای من سر در نمی یاره ؛فقط به متن بالا توجه کنید ؛جالبه

تعطیلات موقوف!!!

الان دقیقاْ ۴۸ ساعته(حالا دقیق دقیق هم نه...یه ۲۴ ساعت اینور و اونور) که میخوام آپ کنم اینجا رو اما نمیشه... 

می نوشتم...اما خیلیییی مسخره بود... 

حالا دیگه به چراش چیکار دارین دیگه... 

 

در کل نتیجه ی اخلاقی بنده از آخر هفته ای که گذشت این بود که من هنوز فرهنگ تعطیلات آخر هفته هم ندارمتصاویر متحرک ، یاهو ، زیباسازی وبلاگ ، بهاربیست             www.bahar-20.com...یعنی از خود ۴ شنبه عصر که مثلا تعطیلی من شروع شد من دپ بودم حالا هی کم و زیاد ،تااااااااااا امروز صبح... 

 

نه به این سادگی هاااا... 

چشمام پر از اشک میشد در عین حال داشتم هار هار میخندیدم... 

آهنگ غمگین میزاشتم میرفتم عین این سرخوشا حرکات ژانگولر بروز میدادم... 

شبم که مثلا دراز کشیده بودم و منتظر بودم خوابم ببره در عالم خودم بودم و فکر میکردم قراره الان روحم از بدنم جدا شه و بخوابم اما به خودم که میومدم میدیدم تمام بالشم خیسه خیسه... 

حالا اگر یه آدم عاقل و باقل ازم میپرسید خانوم محترم احیاناْ یه توضیح بدید چه م...تونه؟؟؟ هیچ دلیلی نداشتم و بازم قچنگ براش میگفتم که هویجوری برای تنوع!!!تصاویر زیباسازی ، عکس های یاهو ، بهاربیست             www.bahar-20.com

 

 

فکر کنم فقط خدا بهم رحم کرد که این ۲-۳ روز خیلی هم تنها نبودم و گرنه ... 

هان؟؟؟ کی بود گفت چرا تنها نبودی؟؟؟ شما بودی؟؟ دهه!!!...هزار بار گفتم من مشکوک نیستم... حرف در نیارید لفطاْ (الان نیای باز بگی خانوم گفتاردرمانگر غلط املایی داشت... مدلشه...) 

 

اینقدر این ۲ شب بد خوابیده بودم که امروز صبح  این گوشی داشت خودش رو به در و دیوار می کوبید تا من چشمامو باز کنم... 

یعنی رسماْ به زور با خودم دست به یقه شدم تا تونستم بلاخره از جام بلند شم...بعدم مگه چشمام باز می موند؟... کلا در حال احوالپرسی با هفت جد و آبادم رسیدم دانشگاه...اما خدا رو شکر،نیست عچق کامی جونم (کامپیوتر رو گفتم...دهه!) دیگه بعدش خواب یادم رفت...  

 

فقط نیمیدونم چرا همچنان گیج میزدم...یعنی برای گذاشتن یه عکس روی سایت پدرپدر جدم اومد جلوی چشمم... دیگه فکر کن چقدر بهم فشار آورد که موقعی که درست شد اشک شوق بود که از دیدگان من میریخت!!!... تصاویر متحرک ، یاهو ، زیباسازی وبلاگ ، بهاربیست             www.bahar-20.com

 

در همین حین هم در حال مذاکرات هسته ای با ...با؟؟؟...با یک نفر( خو چیه؟...نمیدونم به چه اسمی ازش بنویسمتصاویر زیباسازی ، عکس های یاهو ، بهاربیست             www.bahar-20.com...) بودم و مورد تشویق قرار میگرفتم...منم که بی جنبه... اون لحظه کارم رو عمراْ کمتر از شکافت اتم نمیدیدم... 

  

 

با هر جون کندنی بود کارا رو تمام کردم و در حال جمع و جور کردن وسایل بودم که تازه این جناب آقای محترم خدمه تصمیم گرفت بیاد اتاق رو تمیز کنه... حالا از من اصرار که جان مادرت بی خیال شو فردا صبح من ۸ صبح میام بیا... اونم گییییییییر... نه راه نداره یا الان یا هرگز و اینا...  

 

 

دیگه وقتی رسیدم خونه حتی نای ناهار خوردن هم نداشتم...مستقیم رفتم توی تخت...و چه خواب خوبی بود...انگار این خواب راحت رو دیگه نمیتونم توی روزای تعطیل داشته باشم... حتما باید سر کار باشم تا خوابم بگیره... فکر کنم شرطی شدم... 

  

 

تازه از خواب هم که بیدار شدم گوشیم زنگ خورد و آخرین اخبار از کلینیک به سمع و بصرم رسید...آخه امروز همون منشی میرفت که روز اول کارش با مستر رو داشته باشه... اول تصمیم داشتم منم برم که تنها نباشه اما بعد دیگه کارم که طور کشید نرفتم...حالا فهمیدم ای بابا... بهتر بود که نرفتم تا این همه خبر دست اول داشته باشم... 

 

کلی خبرای جالب از مستر و یکی از بیماراشون که هم سن خودمه و من چند سالیه کلا باهاش دورادور کانتکت دارم...و مثل اینکه شدیدا به خونم تشنه است...اما به جان چوبین* اگر من کاریش داشته باشم... تصاویر زیباسازی ، عکس های یاهو ، بهاربیست             www.bahar-20.com

 

به دلیل اینکه میدونم الان میاید دعوا میکنید که پستم طولانی شد نمی نویسم چون این موضوع رو که شروع کنم خودش طولانی میشه چون به ۲-۳ سال پیش بر میگرده... 

  

خوب من تا باز حالم بد نشده برم...  

فهلاْ 

   

 

پ.ن:اون چوبین به این دلیله که من در کودکی استرس خاصی نسبت به این کارتونه داشتم در عین حال دوستش داشتم اما هیچ وقت سر و تهش رو نفهمیدم از بس مینشستم سرش می ترسیدم...اما عاچق مدل راه رفتنش بودم... 

 

پ.ن۲: داریم لاست میبینیم...بسی مسروریم...جوون مردم امروز توش ناکام شد.... منم که بی جنبه...تا این فیلم شروع شه و تمام شه تمام جوارح درونیه من ۱۰۰ بار مرحوم میشن و زنده میشن... تصاویر زیباسازی ، عکس های یاهو ، بهاربیست             www.bahar-20.com

 

پ.ن۳:عجیبه...شاید نیاز بود نفرت رو با همه ی وجودم حس کنم... اما دقیقا وقتی حسش کردم فهمیدم احساس چقدر قدرت داره...حالا احساسای خوب برام زیباتر و ارزشمند تر شدن... فکر کنم اینم امتحان بود... تصاویر زیباسازی ، عکس های یاهو ، بهاربیست             www.bahar-20.com

 

پ.ن۴: چرا من خودم نمیتونم این آهنگ وبلاگو بشنوم؟؟؟؟ نمیگه من دغ میکنم از حسودی؟؟؟ 

 

پ.ن۵: واییییی یعنی منتظر بود ازش شکایت کنما... الان صداش در اومد... حالا همه با هم مستفیذ؟؟؟(کو اون دیکشنری من؟؟) میشویم 

 

"کاش بشه یه جوری خودمو راحت کنم"  

۱...۲...۳... 

شروع