یه حس متفاوت

 

بلههههه 

این دخمل خوچ خرم(۲ ساعت دنبال اون تشدیدش گشتم نیافتم شوما اگر یافتیدی خودت تصورش کن دیگه) و خوچحال هم چنان در کوچه ی علی بی غم جان اینا خودش رو گم و گور کرده و هنوزم از خجالت و شرم و پشیمانی و اینا نمرده و زنده زنده داره جلوی چشمان مات و متحیر همه عرض اندام می نُماید 

 

 

تازشم بسی اعتماد به نفسش رفته رو شونصد هزار و خودش میشینه رو به روی همکاران محترم و محترمه و کلی هم اونا رو دلداری میده که اصلاْ و ابداْ خودتون رو ناراحت نکنین که من کنکور رو رسماْ گند زدم ... آب قند میده دستشون مبادا فشارشون بیفته و مدام حرفها و تلقین های مثبت میده که بنده خداها از این شوک بیرون بیان... 

نیس که مصیبتی عظیم بوده...واسه اون... 

فقط من نیمی دونم چرا خودش کلهم رگ غیرت و اینا رو فرستاده دریای خزر تفریحات 

  

 

۱ تیر کلیدا اومد... و منم از اونجایی که تصمیم مصر گرفته بودم که چک نکنم و بازم از اونجایی که اگر تصمیمی بگیرم دیگه امکان نداره مو لای درزش بره همون اول وقت رفتم کل دفترچه و جوابا رو چک کردم و با سری دردناک زدم بیرون توی کوچه خیابون مشغول پیاده روی شدم  

 

 

خودم که مستحضر بودم چه امتحان بدی دادم اما کلیدا بهم ثابت کرد که نه بابا!!!... 

بدتر از اونی که منتظرش بودم هم هست انگار... 

و اینگونه بود که برادر عزیزتر از جانمان وارد عمل شد و سعی به دلداری دادن ما نمود( کی بود گیر داد که برادر از کجا و اینا؟؟؟...دهه...هی هزار بار من گفتم مشکوک نیستما...نمیزارید که...) 

 

بعد از مکالماتی تاثیر گذار رفتم عین بچه های خوب سر کارم... 

جلسه ی کاری مهمی داشتیم و برنامه های کلینیک رو سر و سامان دادم و تصمیم هم گرفتیم که یه منشی استخدام کنیم...حالا من موندم توی این بی پولی کی میخواد به این حقوق تثدیم کنه؟!!!!... 

 

بعد از اینکه اومدم خونه شروع کردم به خوندن کتاب... 

و حالا بزارید یک کمی جدی بگم...کتابه عجیب روی روح و روان من تاثیر گذاشت... اولش میگفتم کاش زودتر با این کتاب آشنا شده بودم...اما خوب حتما درست ترین زمانش الان بوده دیگه... 

 

با اینکه این روزا داره بیش از همیشه بهم فشار روحی وارد میشه اما از همیشه مقاوم تر تر شدم... 

و طبق اون برنامه ی از پیش تعیین شده سر خودم حسابی کار ریختم...کار اون مرکز خصوصی رو هم قبول کردم...کار نرم افزار تیممون رو هم قبول کردم و الان اینجور شده که از ۱شنبه تا ۵ شنبه هم صبح هم بعد از ظهر سر کارم...اما کو حقوق مادر؟؟؟ اگر شما دیدی ما هم دیدیم... 

خلاصه کلهم انگار در راه فی سبیل الله و اجرت با آقا و ایناست  

 

نهایتا اینکه واسه همین این چند روز نیومدم و ننوشتم...قابل توجه بهضیا که می خوان برن مهتاد شن و اینا... 

 

این مدت مجبور بودم یک کمی به ثبات برسم... 

و خوب الان کاملا ثبات پیدا کردم...دیگه اصلا به نیست و نابودی رسیدم ثابت شدم رفت... یعنی اگر الان دیگه خودمم حالیم شه چمه... اصلا یعنی فرصت نیست فکر کنم... 

من میگم و شما هم باور کنین که اصلا دلم بهونه گیری نمیکنه!!! 

 

 

گذشته از همه ی حرفام بازم عشق و علاقه ای که به کارم دارم کار خودشو کرد و من غرقم توی احساس خوبش... اینقدر که بعد از یه روز کامل کاری الان با کلی انرژی مثبت و قشنگ میام اینجا و دلم میخواد به همه تون بگم حتی اگر دلم شکسته است هنوز اما خوبم...خوب!!! 

 

همه ی غمای دنیا در برابر این چشمای مظلوم و مهربونی که چشمش به خنده و تشویق منه و دستای کوچیکی که منتظر پذیرش و نوازشمه هیچه... باور کنید کنار این بچه ها من میتونم چند دقیقه ای واقعا غرق شم توی زندگی... 

 

خوب...تا پرتم نکردین  اون ور من برم...باز حالا میاین میگین زیاد نوشتم... 

کلا معلوم نیست به چه سازیتون باید رقصید... 

ده...خوب دارم میرم دیگه...چرا هول میدی خانوم محترم...واه واه 

 میرم اما زود میام میخوام یک کم از بچه های جدید کلینیک بنویسم...جالبه... شاید به دل شما هم نشست... 

پس فهلا... 

دعام میکنید؟؟؟... 

میسی... 

 

پ.ن:کارت ویزیتم ایشالله تا هفته ی دیگه آماده میشه... حس جالبیه!!!...اونم واسه منه بی جنبه...  

 

پ.ن۲:مخصوص یک عزیز: من نیمی دونم چرا این پ.ن کامنتت دست و بال منو بست و نزاشت واست بنویسم که تو این هوارتا عقل و هوش و درایت رو از کوجا آوردی که تازه تغییر قالب وبلاگ من رو فهمستی؟؟؟؟... 

ناگفته نماند که بسی چااااااکریم و دمت گرم واسه کامنتدونی...

 

مسنجر

سلام... 

 این یه روش جدید برای باز کردن یاهو مسنجر در این اوضاع احوالات جات!!! 

 

روی صفحه ی مسنجر همون زیر خط آبیه هه ۲ تا گزینه هست...یکی messenger و یکی help 

 

روی messenger  کلیک کنید تا باز شه و گزینه ی اول رو انتخاب کنید... 

یعنی: connection prefereces 

 

توی صفحه ای که باز میشه گزینه ی use proxies رو فعال کنید و بعد هم یه تیک کوشولو کنار enable socks proxy بگذارید... 

 

بعدش پایین ترش اونجا که server name  میخواد این عدد رو بنویسید:122.70.146.53 

server port هم بنویسید 1080  

دیگه همین... 

 

من اینو از توی یه سایتی دیدم و انجام دادم و شد... ولی گاهی وقتا چند بار هی باید بزنم تا کانکت شه... گاهی وقتا حتی خطای پروکسی میده... اما بعد از 3-4 بار که بهش بی توجهی کنید خودش از رو میره و بلاخره چشمتون به جمال ادد لیستتون منور میشه... 

 

اینم جاست فور محبوب جونی که کلی دلم واسش تنگیده اما عمراً اگر الان کامی جون همکاریکنه در باز کردن وبلاگش!!!! 

 

این عکس رو هم میزارم که در صورت هر گونه اشتباه یا مبهم بودن متن بتونین ازش استفاده کنین... 

 

دیگه همین دیگه...   

بازم یه شروع از صفر

 سلام سلام

خوب...بلاخره من برگشتم... 

البته همچنان خسته ام...نه که کوه کندم و خودم رو خفه کرده بودم از بس درس خوندم واسه اون... 

 

دیروز از صبح تا شب مهمون اومد خونه مون و ما هم مشغول دختر خونه بودن و پذیرایی نمودن و لبخند تحویل این و اون دادن...مدام هم باید برای تک تکشون توضیح میدادم که امتحان رو گند زدم و ایشالله سال دیگه و خلاصه از این صوبتا... 

 

امروز هم با اینکه مامی جون قول گرفته تا ظهر که میاد آثار و نتیج این کتابا از روی زمین جمع شده باشه اما من همه اش یا بی حال بودم و دراز کشیده بودم یا اینکه در حال مکالمات تلفنی بودم.... 

 

واییییییییییییییی...توی خواب و بیداری بودم که یکی از دوستان برام اس ام اس داده بود.... و دیدن اون پاکت خوچگله ی روی گوشی برام یه دنیااااا دوست داشتنی بود....میدونم بی جنبه ام... اما چه کنم... اینقد بد بود این مدت که اس ها غیر فعال بود.... از همه ی دوستام بی خبر بودم... خلاصه تبریک فراوان به خود خودم 

 

داشتم یک کمی برنامه هایی که داشتم رو چک میکردم فقط دیدم که یه مقدار حجمشون با ۲۴ ساعت روزانه جور در نمیاد!!!! 

 

اول از همه زنگ زدم به چند تا از مریضایی که قرار بود خودم باهاشون تماس بگیرم و ساعتاشونو بگم...چون مریض جدیدام رو هم نوبت دادم و باید هماهنگ میکردم واسه فردا... بعدم شری *بهم زنگ زد و قرار شد فردا بیاد اینجا تا با هم بریم سر کار... 

 

بعدم بهی جونم زنگید و کلی با هم حرف زدیم و بازم اعتبار تمام کردیم 

 

فردا صبح هم باید برم اول یه جایی و بعد هم برم دانشگاه و خلاصه که فردا روز شلوغی خواهد بود.... 

 

قراره به مهسا هم زنگ بزنم تا یه روز با هم بریم اون باشگاه ورزشی تا ثبت نام کنم... خیلی به یه ورزش احتیاج دارم که روی روحیه و انرژیم اثر بزاره.... خوب وقتی یکی توی دلش پر از غم و درد باشه اما تمام مدت روز تلاش کنه تا با این غما بجنگه و کنارشون بزنه و بخنده، مجبوره دست به هر کاری بزنه تا نیروی بیشتری داشته باشه!!!! 

 

بعدم باید یه سر برم خرید کتاب... ۲ تا کتاب از این روانشناسیا میخوام بخرم... ۲ تا کتاب از فارکس(یادتون میاد یه زمانی عشقش منو گرفت؟؟؟ خوب الان میخوام برم دنبالش تا دیگه شروع کنم)...  

 

حالا میون این همه کار تمیز کردن این اتاق و یه خونه تکونی حسابی هم مونده رو دستم که جا نمیگیره... 

 

ساعتای کاریم اضافه شده...میخوام یه تحقیق رو شروع کنم که دارم همچنان در مورد حیطه اش میفکرم...شاید هم برم دنبال برنامه ی طرح و قرارداد با یه بیمارستان جدید... 

 

کلاْ که باید دوره ی آزادی و بیکاری تمام شه و یه جوری زندگی کنم که کم کم مستقل باشم و مسئولیت پذیرتر باشم... من اصلاْ دوست ندارم همیم جوری زندگی کنم... خیلی واسم مهمه که به جایگاهی که میخوام برسم... حتی اگر قرار نباشه مدت زیادی زندگی کنم!!!  

 

 بعدشم که کلا قرار بود من عکسای سفرمون (همون عید رو بزارم) اما نشد و این کامی قاطی بود و بعدشم که من از اول اردیبهشت همه چی روی سرم خراب شد و الان تازه یک کمی وقت پیدا شده... برای همین کم کم شروع میکنم و این سفرنامه ی کذایی رو بنویسم همراه با عکس... خودم که عاشق عکساشم... 

 

اون روزا خیلی به زیبایی جاهایی که بودیم فکر نمیکردم و تمام فکر و ذکرم توی شمارش روزا بود که کی برمیگردیم و این دلتنگی تمام میشه و خلاصه همه اش فکر اوشون بودم... اما الان که نگاه میکنم کلی ذوقشونو میکنم... 

 

راستی یه چیز جدید تر هم بگم و بعد برم... 

تصمیم گرفتم این وبلاگ رو دوتایی کنم... یعنی بهی جونم رو دعوت کردم تا بیاد اینجا و با هم بنویسیم... اینجوری هم می تونم مجبورش کنم شاد بنویسه و هم اینکه خودم بیشتر دوس میدالم... حالا ببینیم تا چه حد زورم بهش میرسه دیگه 

 

خوب دیگه خیلیییی حرف زدم... 

از همه تونم ممنونم...هم واسه ی دعاهاتون هم حرفاتون که خیلیییی آرومم کردم... 

همیشه شاد و موفق باشیییییییییید 

 

 

پ.ن: شری یکی از دوستامه که دنبال کار میگرده... نه زیاد برای مسائل مالی... بیشتر واسه ی روحیه اش... چون یه شکست بدی رو پشت سر گذاشته....به من گفت منشی نمیخوای؟؟ خوب منم که روم نمیشد که بیاد منشیم باشه... گفتم بیا واسه هماهنگی کارای کلینیک.... اینجوری حداقل اسمش بهتره... قراره از فردا بیاد...کاش واسش حالا مفید باشه و یک کمی از خودش بیرون بیاد... 

 

پ.ن۲: یه اتفاق خوب یه احساس خوب بهم داده... همین!!!